/* /*]]>*/ ربِّ ...  رَبِّ  يَسِّر و لاتُعَسِّر . اَللّهُمَّ فَرِّحْ قلبـﻰ . اَللّهُمَّ انْهَجْ لـى إلـي مَحَبَّتِكَ سَبيلاً سَهْلَةً. إلَهى لا تَجْعَلْ لِلشَّيطانِ عَلـى عقلـى سبيلاً . ولا لِلْباطِلِ عَلـي عَملـى دَليلاً . اَللّهُمَّ ألْهِمْنا طاعَتَكَ و  جَنِّبْنا مَعْصِيَتَكَ.  بِرَحْمتك يا أرْحَمَ الرّاحِميَن . پروردگارا.... پروردگارا  آسان بگردان و سخت مگردان. خدايا قلبم را شاد كن. خدايا راه آساني را به سوي محبتت به من نشان بده. خدايا براي شيطان راهي بر عقل من قرار نده. و راهنمايي براي باطل بر كار من قرار نده. خدايا بندگي ات را به ما الهام كن و گناه به درگاهت را از ما دور كن.  [ اميد ما] به رحمتت است اي مهربان ترين مهربانان.     اَلدَّرسُ الثّانـى فـى خدمة الْبؤساءِ اَلْهَواءُ حارٌّ و النّاسُ فـى بُيوتِهِم . خَرجَ علـىٌّ (ع) إلـي السّوقِ. لا تَخْرُج الآنَ .          اَلشَّمسُ مُحْرِقَهٌ . لا ...لعلَّ ذا حاجةٍ يَطْلُبُ مُساعدةً . درس  دوم در خدمت فقيران هوا گرم است و مردم در خانه هايشان هستند علي (ع) به سوي بازار خارج شد. اكنون خارج نشو. خورشيد سوزان است. نه .... شايد نيازمندي كمك بخواهد.   و فـى الطّريقِ : ثَقيلةٌ ...ثقيلةٌ. لكنْ لا حيلةَ ...اَلأطفالُ ...اَلْجوعُ ...اَلْعطَشُ ...ماذا أفْعَلُ؟! فَنَظَرَ إليها علـىّ (ع) ! فَجاءَ و أخَذَ مِنها القِربَةَ . فحَمَلَها إلـي بيتِها ... و سَألَها عَن حالِها : بَعَثَ علـي بنُ أبـﻰ طالبٍ زَوجـى إلـي الثُّغورِ ....و بعدَ أيّامٍ سَمِعنا خَبَرَ وفاتِهِ! و در  راه: سنگين است .... سنگين است. ولي چاره اي نيست ...كودكان ... گرسنگي... تشنگي .... چه كار كنم؟! علي (ع) به او نگاه كرد! سپس آمد و مشك را از او گرفت و به خانه اش برد... و از حال او پرسيد: علي بن ابي طالب همسرم را به مرزها فرستاد ... و بعد از چند روز خبر وفات  او را شنيديم. و لـى أطفالٌ يَتامَي و لَيسَ عندﻯ شـﻰءٌ. فقد ألْجَأتْنـى  الضَّرورةُ إلـي خدمةِ النّاسِ . ذهب علـىٌّ (ع) محزوناً إلـي دارِ الْحكومةِ وحَمَلَ زنبيلاً فيه طعامٌ. فَرَجَعَ و قَرَعَ الْبابَ . مَن يَقْرَعُ الْبابَ؟  و كودكان يتيمي دارم و چيزي ندارم. و نياز مرا به خدمت مردم واداشته است. علـي (ع) غمگين به دار الحكومه رفت و زنبيلـي را كه در آن غذا بود برداشت. پس برگشت و در زد. چه كسي در مي زند؟ أنا ذلكَ الْعبدُ الَّذى حَمَلَ مَعَك القِرْبةَ ....اِفْتَحـى الْبابَ ..... إنَّ مَعـى شيئاً لِلأطفالِ ..... رَضِىَ الله عنكَ و حَكَمَ بينـى و بيْنَ علـىّ بن أبـى طالبٍ ! فدخلَ علـىٌّ (ع) و قالَ: إنـّى  أحِبُّ اكْتِسابَ الثَّوابِ ، فَانْتَخِبـى بَيْنَ هذيْنِ الأمْريْنِ : تَهيئةِ الْخُبْزِ أو اللَّعِبِ مع الأطفالِ . من همان بنده اي هستم كه مشك را همراه تو برداشت ... در را باز كن.... براي بچّه ها چيزي همراهم است. خدا از تو راضي باشد و ميان من و علي بن ابي طالب داوري كند. پس علي (ع) وارد شد و گفت: من به دست آوردن ثواب را دوست دارم. پس يكي از اين دو كار را انتخاب كن: تهيه كردن نان يا بازي كردن با بچّه ها را. أنا أقْدَرُ مِنْكَ علـي تَهْيئَةِ الْخُبزِ؛ فَالْعَبْ أنتَ مع الأطفالِ ! فذهبَ علـىٌّ (ع) إلـي  طِفْلَيْنِ صغيـرَيْنِ مِن بَينِهِم ، و جَعَلَ الْخُبزَ فـى فَمِهِما و هو يقولُ لِكُلٍّ مِنهُما : يا بُنـىَّ! اِجْعَلْ علـىّ بنَ أبـى طالبٍ فـى حِلٍّ مِمَّا مرَّ فـى أمْرِكَ ! و بعدَ ساعةٍ . أخى ! اُسْجُر التَّنّورَ . من از تو در تهيه نان تواناتر هستم. پس تو با بچه ها بازي كن. پس علي (ع) از ميان آنان به سوي دو كودك كوچك رفت و نان در دهان آن دو گذاشت در حالي كه به هر يك از آن دو مي گفت: اي پسركم! علي ابن ابي طالب را در آنچه بر شما گذشت حلال كن. و بعد از ساعتي.  برادرم تنور را روشن كن . اَللّهُمَّ أفْرِغْ علـي هذا الرَّجُلِ خيْرَك و ثوابَكَ...و لكن...علـىٌّ بنُ أبي  طالبٍ...كيفَ...؟! هو لا ينظرُ إلـي حالِ الْمحروميـنَ ... نَحنُ مَحرومونَ و لكن هو...!! فبادَرَ علـىٌّ (ع) إلـي سَجْرِهِ . فلَمّا أشْعَلَهُ : ذُقْ يا علـىُّ ! هذا جَزاءُ مَن نَسِـﻰَ الْمَساكيـنَ و الْيَتامَي ! خدايا خير و ثوابت را بر اين مرد فرو بريز ... ولي ... علي بن ابي طالب ...چگونه ... ؟! او به حال محرومان نگاه نمي كند ... ما محروم هستيم ولي او ... ! پس علي (ع) اقدام به روشن كردن آن نمود. سپس وقتي آن را روشن كرد: اي علي بچش. اين سزاي كسي است كه درماندگان ويتيمان رافراموش كرده است حينَئذٍ جاءَت امْرأةٌ و شاهَدَتْ خليفةَ الْمسلميـنَ وتَعَجَّبَتْ! ويْحَكِ ... أتعلَميـنَ مَن هو ؟! هو أميـرُ الْمؤمنيـنَ ... ويلٌ لـى . ماذا أفعلُ ؟!  فَذَهَبَتْ إلَيْهِ و هى تَعْتَذِرُ! وا حَيائى ... واحَيائى ... عفواً ... معذرةً ... يا أميـرَ الْمؤمنيـنَ ... عفواً ... لا... لا.... بل واحَيائى منك فيما قَصَّرْتُ فـى أمْرِك ! در اين هنگام زني آمد و خليفه ي مسلمانان را ديد و تعجب كرد. واي بر تو ... آيا مي داني او كيست؟ او امير المؤمنين است. واي بر من . چه كار كنم؟‌پس به سوي او رفت در حالي كه معذرت مي خواست. شرمم باد ... شرمم باد ... ببخشيد ... معذرت ... اي امير المؤمنين ... ببخشيد ... نه ... نه .... بلكه من از تو شرمم باد به خاطر اينكه در كار تو كوتاهي كرده ام . الدرس الثالث كِتاب الْحَياة اَلْعلمُ و الدّينُ جَناحانِ لِلإنسانِ لا يَقْدِرُ علـي الطَّيَرانِ إلا بِهِما . و الأمّةُ الإسلاميّةُ هى أمّةٌ سائرةٌ نَحوَ الْكمالِ و الرُّشدِ و هى بِحاجةٍ إلـي هذَيْنِ الْجَناحَيْنِ. والإسلامُ مُنْذُ ظهورِهِ شجَّع الْمسلميـنَ علـي التَّفكُّرِ و التَّعلُّمِ. درس سوم كتاب زندگي علم و دين دو بال براي انسان هستند كه جز با آن دو نمي تواند پرواز كند و امّت اسلامي امّتي حركت كننده به سوي كمال و رشد است و به اين دو بال نيازمند است. و اسلام از هنگام ظهورش مسلمانان را به فكر كردن ويادگيري تشويق كرده است. وإليك بعضَ هذه الآياتِ: 1 -  أصل الْعالَم: ﴿... أنَّ السَّماواتِ و الأرضَ كانتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما ﴾ أصلُ الْعالَمِ سِرٌّ غامِضٌ و  الآيةُ تُخْبِرُ الْعالَميـنَ عن حقيقةِ هذا الأمرِ مِن خِلال كلماتٍ وَجيزةٍ : "كانت السَّماواتُ و الأرضُ مُلْتَصِقَتَيْنِ ثُم فَصَلَ اللّهُ بينهما ." و اينك بعضي از اين آيه ها :‌ 1- اصل جهان:  كه آسمان ها و زمين بسته بودند و آن دو را باز كرديم. اصل جهان راز پيچيده اي است و اين آيه به جهانيان درباره حقيقت اين امر در خلال سخناني مختصر و مفيد خبر مي دهد: " آسمان ها و زمين به هم پيوسته بودند سپس خداوند آن دو را از هم جدا كرد." تَوَصَّلَ الْباحِثونَ فـى عِلْمِ الْفَلَك فـى الْقرنِ الْعِشرينَ إلـي نظريَّةٍ  خلاصتُها أنَّ الْمادَّةَ الأولَـي لِلْعالَمِ كانت جامدةً ثُم حَدَثَ فيها انْفجارٌ شديدٌ وانْفَصَلَتْ  أجزاءُ تلكَ الْمادَّةِ و تَشَكَّلَت السَّماواتُ و الأرضُ ! 2- اَلشَّمسُ و الْقَمر ﴿وجَعَلَ الْقَمَرَ فيهنَّ ( فـى السَّماواتِ) نوراً و جَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً﴾ محقّقان در علم اختر شناسي در قرن بيستم به نظريّه اي رسيده اند كه خلاصه اش اين است كه مادّه ي نخستينِ جهان جامد بود. سپس انفجار شديدي روي داد و اجزاي آن مادّه جدا شد  و آسمان ها و زمين تشكيل شد. 2-  خورشيد و ماه  و ماه را در‌ آن ها (در آسمان ها ) نور و خورشيد را چراغ قرار داد. كلمةُ "سِراج"  تُعبِّرُ عن شـﻰءٍ ذﻯ نورٍ و حرارةٍ من ذاتِه و  كلمةُ "نور" تُعبِّرُ عن مُجرَّدِ نورٍ لا حرارةَ فيه. والآيةُ تقولُ : إنّ الْقمرَ يَبْعَثُ ضَوءًا لاحرارةَ فيه و مِن مَصدرٍ غيرِ  ذاتـىٍّ . أمّا الشَّمسُ فهي مُضيئةٌ بِذاتِها فَتكونُ مصدراً لِلنّورِ و الْحرارةِ . كلمه ي " چراغ" چيزي را بيان مي كند كه داراي نور است و از خودش گرما دارد و كلمه ي "نور" نور محض را بيان  مي كند كه گرمايي در آن نيست. و آيه مي گويد: ماه نوري را مي فرستد كه گرمايي ندارد و از منبعي غير خودش است. امّا خورشيد خود به خود فروزان است و منبع نور و گرماست. و ما عَرَفَ الإنسانُ حقيقةَ الْقَمرِ إلا فـى الْقرنِ الْعِشرينَ و بعد هُبوطِ أوّلِ انسانٍ علـي سطحِه واكتِشافِه بأنَّه مُجرَّدُ كَوكبٍ هامِدٍ لا أثرَ فيهِ لِلماءِ ولا لِلحياةِ وهو يَعكِسُ ضوءَ الشَّمْسِ .... 3 - دَوَرانُ الأرضِ ﴿وَ تري الْجِبالَ تَحْسَبُها جامدةً و هى تَمرُّ مرَّ السَّحابِ .﴾   و انسان حقيقت ماه را نشناخت جز در قرن بيستم و بعد از فرود آمدن اولين انسان بر سطح آن و كشف اينكه آن تنها سيّاره اي سرد و خاموش است كه هيچ اثري از آب و زندگي در آن نيست و نور خورشيد را منعكس مي كند. 3- چرخش زمين و كوهها را مي بيني. آن ها را جامد مي پنداري در حالي كه همچون ابر حركت مي كنند. إنَّكَ لو تَنظُرُ إلـي الْجبالِ تَحْسِبُ  أنّها ثابتةٌ و لكنَّ الْحقيقةَ غَيْرُ ذلك اَلْجبالُ تَمُرُّ أمامَكَ كَما يَمُرُّ السَّحابُ ؛ وسببُ ذلك دَورانُ الأرضِ و حَركتُها . حركةُ الأرضِ ليستْ مخفيَّةً علـي أحَدٍ فـى عصرِنا ولكنَّها كانت مَجهولةً علـي الإنسانِ حتّي  الْقرونِ الأخيرةِ . و قصّةُ غاليلةَ مشهورةٌ فـى هذا الْمجالِ . اگر به كوهها نگاه كني آن ها ثابت مي پنداري ولي حقيقت غير اين است. كوه ها همان طور كه ابر حركت مي كند در برابر تو در حركتندو علّت آن چرخش و حركت زميني است. حركت زمين در عصر ما بر كسي مخفي نيست ولي تا قرن هاي اخير بر انسان نا معلوم بود و داستان گاليله در اين زمينه مشهور است. إنَّكَ لو تَنظُرُ إلـي الْجبالِ تَحْسِبُ  أنّها ثابتةٌ و لكنَّ الْحقيقةَ غَيْرُ ذلك اَلْجبالُ تَمُرُّ أمامَكَ كَما يَمُرُّ السَّحابُ ؛ وسببُ ذلك دَورانُ الأرضِ و حَركتُها . حركةُ الأرضِ ليستْ مخفيَّةً علـي أحَدٍ فـى عصرِنا ولكنَّها كانت مَجهولةً علـي الإنسانِ حتّي  الْقرونِ الأخيرةِ . و قصّةُ غاليلةَ مشهورةٌ فـى هذا الْمجالِ . اگر به كوهها نگاه كني آن ها ثابت مي پنداري ولي حقيقت غير اين است. كوه ها همان طور كه ابر حركت مي كند در برابر تو در حركتندو علّت آن چرخش و حركت زميني است. حركت زمين در عصر ما بر كسي مخفي نيست ولي تا قرن هاي اخير بر انسان نا معلوم بود و داستان گاليله در اين زمينه مشهور است. اَلدَّرسُ الرّابع جُمال الْعلم اِعتَزِلْ ذِكْرَ الأغانـى  و الْغَزَلْ                  و قُلِ الْفَصْلَ و جانِبْ مَنْ هَزَلْ وَ اتَّقِ اللّهَ  فَتَقْوَي  اللّهِ  ما                     جاوَرَتْ قلْبَ امْرِئٍ إلّاوَصَلْ لَيْسَ مَنْ يَقْطَعُ  طُرْقاً  بَطَلا                     إنَّما  مَنْ   يَتَّقى   اللّهَ   الْبَطَلْ درس چهارم از ذكر ترانه هاي بي معني و مفهوم و لهو و لعب دوري كن.و سخن حق (قاطع) را بازگو و از بيهوده گويان دوري كن. و تقواي خدا پيشه كن زيرا تقواي خدا به قلب انساني نزديك نشد مگر اينكه به  آن برسد. كسي كه راهزني مي كند  قهرمان نيست،قهرمان كسي است كه تقواي خدا پيشه كند. أين  نِمرودُ  و كَنْعانُ و مَنْ                     مَلَكَ  الأرضَ و وَلَّـي و عَزَلْ؟! اُطْلُبِ الْعلمَ و لاتَكْسَلْ فما                     أبْعَدَ الْخيـرَ علـي أهلِ الكَسَلْ! وَاهْجُرِ النَّوْمَ و حَصِّلْهُ فمَن                     يَعْرِفِ الْمطلوبَ يَحْقِرْ ما  بَذَلْ فـى ازْديادِ الْعلمِ إرْغامُ الْعِدَي                 و جَمالُ الْعلمِ إصلاحُ الْعَمَلْ كجايند نمرود و كنعان و آنكه مالك زمين شد و مقام داد و بركنار كرد؟ علم را طلب كن و تنبلي نكن زيرا چه دور است خير و بركت بر تنبل ها ! و خواب را ترك كن و [علم را ] به دست آور زيرا كسي كه خواسته را بشناسد، آنچه را بخشش كند خوار و كوچك شمارد. در افزايش علم، به خاك افكندنِ دشمنان وجود دارد و زيباييِ علم، اصلاح عمل است. لا تَقُلْ  أصلى  و  فَصْلى  أبداً                 إنَّما أصلُ الْفَتي ما قَدْ حَصَلْ قيمةُ   الإنسانِ   ما     يُحْسِنُهُ                 أكْثـرَ  الإنسانُ منه  أمْ أقَـلّ               قَصِّرِ  الآمالَ فـﻰ الدّنيا تَفُـزْ                  فَدليلُ الْعقلِ تَقصيـرُ الأمَـلْ هرگز نگو: اصل و نسب من . اصل جوانمرد چيزي است كه خودش آن را به دست آورده است. ارزش انسان به چيزي است كه آن را به نيكي انجام داده . خواه آن را زياد انجام داده باشد يا كم. آرزوها را در دنيا كم كن تا رستگار شوي. زيرا كه نشانه ي عقل، كوتاه كردنِ آرزوست. اَلدَّرسُ الْخامس اَلظَّبْـىُ و القمرُ أنا صَيّادٌ . أسافِرُ إلـي الْمناطِقِ الْمختلفةِ لِصَيْدِ الْحَيَواناتِ النّادرةِ .  إحْدَي هذه الرِّحْلاتِ أمْضَيْتُ أسبوعاً كاملاً فـﻰ إحْدَي الْجُزُرِ الاِسْتوائيّةِ . فَتَّشْتُ عن آثارِ ظَبْـﻰٍ ذى قرونٍ جَميلةٍ يَسْكُنُ فـﻰهذه الْمِنطَقةِ. درس پنجم آهو و ماه من شكارچي هستم. براي شكار حيوانات كمياب به مناطق مختلف سفر مي كنم. در يكي از اين سفرها هفته ي كاملـي را در يكي از جزاير استوايي گذراندم. آثار آهويي داراي شاخ هاي زيبا را جست و جو كردم كه در اين منطقه زندگي مي كرد. ساعَدَنـى  فـﻰ هذا الصَّيْدِ أحَدُ ساكنـى  الْجزيرةِ و هو خَبيـرٌ بِمَسالكِ غاباتِها . لَمّا غَرُبَت الشَّمسُ جَلَسْنا تَحتَ شجرةٍ مُشْرِفَةٍ علـي تَلٍّ رَمْلىٍّ. ظَهَرتْ أشِعَّةُ الْقَمرِ الْفِضّيَّةُ وأصْبَحَ الْمنظَرُ جَميلاً رائعاً يَخْلِبُ الْقلوبَ . در اين شكار يكي از ساكنان جزيره به من كمك كرد او به راه هاي جنگل هايش آگاه بود. وقتي خورشيد غروب كرد زير درختي مشرف به تپّه اي شني نشستيم. اشعه ي نقره اي ماه ظاهر شد و منظره ي زيبايي شد كه قلب ها را شيفته مي كرد. (مي فريفت) حينَئِذٍ رَأيتُ ظَبْياً يَمْشـﻰ بِهُدُوءٍ علـي الرَّمْلِ حتّي بَلَغ قِمَّةَ أحَدِ التِّلالِ فَجَلَسَ . اُنْظُرْ ....اُنْظُرْ ....هذا هو الظَّبْىُ الَّذى  فَتَّشْتُ عنه طولَ النَّهارِ . اُنظُرْ إلـي قُرونِهِ الْجميلةِ الثَّمينَةِ الَّتـى ظَهَرَتْ كالْفِضَّةِ الْبَرّاقَةِ فـﻰ ضَوْءِ الْقَمرِ...... ما فَطِنَ الظَّبْىُ لِوجودنِا . فَتَوَقَّفَ  فـى نُقطةٍ و هو يَرْقُبُ الْقَمر بإعجابٍ فأخْرَجْتُ سِلاحى  ولكن ماقَبِلتْ يدى .   در اين هنگام آهويي را ديدم كه به آرامي روي شن راه مي رفت تا اينكه به قلّه ي يكي از تپّه ها رسيد و نشست. نگاه كن .... نگاه كن .... اين همان آهويي است كه در طول روز دنبال آن گشتم. به شاخ هاي زيباي گرانبهايش نگاه كن كه مانند نقره ي برّاق در نورماه ظاهر شد. آهو به  وجود ما پي نبُرد. پس در نقطه اي ايستاد در حالـي كه با شگفتي به ماه مي نگريست پس سلاحم را درآوردم ولي دستم قبول نكرد .