حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست          باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست

ازدل وجان شرف صحبت جانان غرض است       غرض اين است وگرنه دل وجان اين همه نيست

منت سدره و طوبي ز پي سايه مكش         كه چو خوش بنگري اي سرو روان اين همه نيست

دولت آن است كه بي خون دل آيد به كنار         ورنه باسعي وعمل باغ و جنان اين همه نيست

پنج روزي كه در اين مرحله مهلت داري             خوش بياساي زماني كه زمان اين همه نيست

بر لب بحر فنا منتظريم اي ساقي                   فرصتي دان كه زلب تا به دهان اين همه نيست

زاهد ايمن مشو از بازي غيرت زنهار                    كه ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست

دردمندي من سوختة زار و نزار                             ظاهراً حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

نام حافظ رقم نيك پذيرفت ولي                         پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست

                                                                                                          «حافظ»

بيت :

شعر بالا از نه سطر تشكيل شده است. هر يك از اين سطرها يك بيت نام دارد، كه يك بيت كمترين مقدار شعر و به عبارت ديگر واحد شعر مي باشد شاعر مي تواند مقصود خود را در يك بيت بيان كند به چنين بيتي كه حاوي مقصود شاعر مي باشد بيت فرد يا تك بيتي گفته مي شود، بيت در لغت به معني خانه مي باشد.

مصراع :

همان طور كه مي بينيد هر بيت يا هر سطر شامل دو قسمت مي باشد كه هر يك از اين دو بخش را يك مصراع مي گويند. مصراع يا مصرع در لغت به معني يك لنگه از در دولختي و كمترين مقدار سخن موزون (شعر) و نيمي از بيت مي باشد كه از كنار هم قرار دادن دو مصراع يك بيت تشكيل مي شود شعري كه به عنوان مثال از حافظ آورده شد داراي 18 مصراع مي باشد.

رديف :

به پايان مصراع اول شعر و مصراع هاي زوج نگاه كنيد (اين همه نيست) به صورت مستقل در پايان آن ها تكرار مي شود اين واژه يا جمله رديف نام دارد. رديف مي تواند يك يا چند واژه و يا گاهي به صورت يك جمله باشد شعري كه رديف دارد را مردف مي گويند.

نكته : واژه يا واژه ها و جمله هايي كه به صورت رديف و يكسان در تمام ابيات تكرار مي شود ميت واند معاني متفاوتي داشته باشد كه با توجه به نحوه ي چيده مان كلمات و ارتباط عمودي و افقي در بيت و ابيات به دست مي آيد. رديف در پايان هر بيت در غزل و هر مصراع در مثنوي تكرار مي شود اين تكرار بر تأثير موسيقيايي و آهنگ دروني آن شعر مي افزايد و تكرار آن باعث انسجام شعر و تداعي معاني شده و بر ارتباط عمودي و افقي ابيات شعر مي افزايد.

حاصل  كارگه  كون و   مكان اين همه نيست

باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست

از دل و  جان  شرف صحبت جانان غرض  است

غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست

تعريف رديف : در صورتي كه يك يا چند كلمه يا عبارت و يا جمله عيناً در آخر همه بيتها  پس از قافيه تكرار شده باشد آن را رديف و آن شعر را مردف مي گويند. رديف در لغت به معني كسي است كه پشت سر ديگري بر يك مركب سوار شود و تناسب آن با اصطلاح رديف قواني به روشني پيداست.

قافيه :

به واژه هاي، مكان، جهان، جان و ... قبل از رديف در پايان مصراع اول و همه ي مصراع هاي زوج توجه كنيد. مي بنيد كه حرف ''آن'' در پايان همه ي اين واژه ها تكرار شده است. اين حروف مشترك قافيه يا حرف روي نام دارد و كلماتي مانند : روان، چنان، مكان و ... كه اين حروف مشترك در آنها آمده است كلمات قافيه ناميده مي شوند. در مصراع يا بيتي كه مردف نيست آخرين واژه كلمة قافيه مي باشد.

قافيه در تأثير بخشي و زيبايي شعر نقش بسزايي دارد و از مهم ترين تأثيرات آن تكميل وزن مي باشد و آهنگ برخاسته از وزن را تكميل مي كند و در هر بيت مانند نشانه اي پايان يك قسمت و شروع قسمت ديگر را نشان مي دهد. قافيه علاوه بر تأثير موسيقيايي به تنظيم فكر و احساس شاعر كمك مي كند، به شعر استحكام مي بخشد، مصراع ها و بيت ها را جدا مي كند و آن ها را تشخيص مي دهد. و با تداعي معاني در آفرينش مفاهيم نوع و تازه به شاعر كمك مي كند و احساسات او را به نحو بهتري به مخاطب انتقال مي دهد. قافيه در ''شعر سنتي'' يا ''كلاسيك'' اجباري و رديف كه پس از آن مي آيد اختياري مي باشد. قافيه در شعر نيمايي و شعر سپيد نظم خاصي ندارد.ابياتي كه هر دو مصرع آن داراي قافيه باشد، بيت مصرف مي گويند و بيتي كه تنها يك مصرع آن داراي قافيه باشد مقّفا خوانده مي شود.

 منت   سدره و  طوبي ز   پي سايه مكش      

باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست

 در بيت بالا جهان قافيه مي باشد، قافيه هاي غزلي كه از حافظ خوانديم عبارتند از : مكان، جهان، جان، روان، جنان، زمان، دان، مغان، بيان، زيان

نكته: قافيه بدون رديف را قافيه مجرد مي نامند.

***

شعري كه خوانديد در شما احساسي را برانگيخت و اين احساس نشانه ي آن است كه شعر در شما تأثير گذاشته است. اگر بخواهيد اصلي ترين عوامل اين تأثير را بشناسيد بايد به مفاهيم:

1-عاطفه  2-وزن   3-تخيل   4- زبان .توجه كنيد.

عاطفه :

حالاتي مانند : غم، اندوه، شادي، اميد، يأس، حيرت و تعجب است كه باعث ايجاد حادثه ها در ذهن شاعر و در نهايت باعث خلق شعر مي شود و او تلاش مي كند اين حالت ها و تأثيرات ناشي از رويدادها را آن چنان كه در خود احساس كرده است را به ديگران نيز منتقل كند. پس يكي از اساسي ترين عوامل پيدايش شعر عاطفه نام دارد.

تخيل :

 همان تصرف شاعر در طبيعت است كه به آفرينش صور خيال (تشبيه، استعاره، مجاز و كنايه) مي انجامند كه در ادامه به بحث در مورد آنها خواهيم پرداخت.

زبان :

مجموعه اي از واژگان و جمله هايي است كه شاعر به كار مي گيرد. زبان عاملي است كه شعر شاعران را از يكديگر متمايز مي كند. همان طور كه مي بينيد زبان در طول زمان دستخوش تغييراتي مي شود، از بعضي واژه ها كمتر استفاده مي شود از بعضي ديگر اصلاً استفاده نمي شود، تعدادي از واژگان كاربرد بيشتري پيدا مي كنند و با گذشت زمان تعدادي از واژگان وارد زبان مي شود و شاعر مي تواند با استفاده و بكارگيري درست از زبان باعث خلق اثري زيبا و دلنشين و مخاطب پسند شود. شاعر براي انتقال عاطفه خود به ديگران و متأثر ساختن آنها از زبان كمك مي گيرد، اما زبان را به صورت معمول به كار نمي گيرد، بلكه براي بيان مقصود خويش واژه هايي را انتخاب مي كند كه با قرار دادن آنها در كنار هم آهنگي خاص پديد آيد.

وزن :

شما با شنيدن هر يك از مصراع ها آهنگ خاصي را حس مي كنيد كه اين آهنگ را در يك جمله معمولي نمي توانيد حس كنيد اين آهنگ در تمام مصراع هاي يك شعر يكسان است و آن را وزن شعر مي گويند. وزني كه در هر يك از مصراع هاي شعر حس مي كنيد تابع نظمي است كه از چگونگي كنار هم قرار گرفتن كلمات آن مصراع به وجود مي آيد. به گونه اي كه اگر در هر مصراع كلمه اي حذف يا اضافه شود يا جاي كلمه يا كلماتي تغيير كند آن وزن و آهنگي را كه در ابتدا حس مي كرديد ديگر احساس نخواهيد كرد. براي آشنا شدن با مفهوم وزن بايد بدانيد كه دو كلمه يا دو مصراع يا دو بيت چگونه بايد هم وزن باشند. براي اينكه هم وزني دو كلمه را تشخيص دهيد، بايد هجاهاي (بخش هاي) كلمات و اجزاي تشكيل دهنده آنها را بشناسيد. اين هجا يا بخش كه در سال اول ابتدايي با آن آشنا شده ايم مقدار آوايي است كه با يك بار باز و بسته شدن دهان اداء مي كنيم.

هجا از واج پديد مي آيد. واج كوچكترين واحد آوايي زبان است كه سبب مي شود دو واژه معناي متفاوتي داشته باشند به بياني ديگر به هر يك از حروف و حركات زبان فارسي يك واج مي گوييم با اين توضيح كه بعضي از حروف مانند : (ف، ز، ض، ظ) همه براي نشان دادن يك واج به كار مي روند و بعضي مانند حرف (واو) در واژه ي خويش نمانيده ي هيچ واژي نيستند. در زبان فارسي 29 واج وجود كه آنها را به دو دستة مصوت ها و صامت ها تقسيم مي كنند.

مصوت :

  • زبان فارسي شش مصوت دارد: (کسره.فتحه.ضمه)مصوت هاي كوتاه(آ . و  .ی) كه مصوت هاي بلند زبان فارسي هستند. مصوت هاي بلند از نظر امتداد دو برابر مصوت هاي كوتاه يا برابر با يك صامت و يك مصوت كوتاه هستند. امتداد هر هجا يعني مقدار زماني كه يك هجا در هنگام بيان به خود اختصاص مي دهد و به همين علت در عروض مصوت بلند را معادل دو واج ياد و حرف به حساب مي آورند.

صامت : 

23 واج ديگر در زبان فارسي صامت نام دارد مانند : (ب، پ، ت، س، ر . . . )

بايد بدانيد كه هجاهاي زبان فارسي از نظر امتداد به 3 دسته تقسيم مي شوند:

1)     هجاي كوتاه : صامت + مصوت كوتاه ـ مثل : چو ـ كه ـ تو،که آن را با (U) نشان مي دهند.

2)  هجاي بلند: دو گونه است: الف) صامت + مصوت كوتاه + صامت مثل : گل،‌ سرـ ب) صامت + مصوت بلند مثل : پا،‌سي، هجاي بلند را با اين علامت ''-'' نشان مي دهند.

3)     هجاي كشيده كه دو نوع است: الف) صامت + مصوت كوتاه + دو صامت يا بيشتر. مانند : سرد، فصل، كشت و ... ب) صامت + مصوت بلند + يك يا چند صامت. مانند كار، آب، سيب، و ... . هجاي كشيده را با اين علامت نشان ميدهند
'' – U '' زيرا برابر با يك هجا بلند ''-'' و يك هجاي كوتاه '' U ‌'' مي باشد. قبل از جداسازي هجاهاي يك كلمه بايد به نكات زير توجه كرد :

1)  هر هجا (بخش)، الزاماً يك مصوت دارد؛ بنابراين، تعداد هجاهاي يك كلمه با تعداد مصوت هاي آن كلمه برابر است؛ براي مثال : ''باد'' يك مصوتِ (ا) دارد و يك هجاست و (برادر)، سه مصوتِ ( َ ، ا ، َ ) دارد و سه هجاست.

2)  هر هجا را همان طور كه مي خوانيم، مي نويسيم تا در شمارش واج ها دچار مشكل نشويم؛ براي مثال : تو ß تُ : هجاي كوتاه (U) .خواب :خاب . هجاي كشيده (ـ U).

3)  اگر در كلمه اي (نْ) ـ (نون ساكن) بعد از مصوتِ بلند قرار گيرد، آن را حذف مي كنيم؛ براي مثال : دين ß دي (هجاي بلند). اين كار براي سهولت در يادگيري مي باشد و گرنه در حقيقت هرگاه (ن) ساكن بعد از مصوت بلند قرار گيرد، ديگر مصوت بلند دو حرف يا دو واج محسوب نمي شود.

4)  در زبان فارسي هيچ واژه اي با مصوتِ آغاز نمي شود؛ بنابراين، واژه هايي كه به ظاهر با مصوتِ آغاز مي شوند، در ابتداي خود يك صامت همزه دارند كه در تعيين نوع هجا بايد بدان توجه داشت براي مثال، (از) يك هجاي بلند (سه واجي) و (آب) يك هجاي كشيده است.

-  اكنون با توجه به شناختي كه از هجا و تعيين آن به دست آورديم دو كلمه يا دو مصراع يا دو بيت زماني هم وزن هستند كه :

الف) تعداد هجاهاي آن ها با هم برابر باشد.

ب) هجاهاي كوتاه و بلند آن ها در مقابل يكديگر قرار بگيرند.

براي مثال، دو واژه ي، ''شكر'' و ''قمر'' هم وزن اند؛ زيرا هر كدام دو هجا دارند هجاهاي اول آن ها كوتاه و هجاهاي دوم آن ها بلند است : شِ+كَر؛ قَ+مَر. ''دانش'' و ''بينش'' هم وزن اند؛ ''نرگس'' و ''گلشن'' نيز هم وزن اند اما شما هموزني ميان دو واژه ي اول را راحت تر احساس مي كنيد و آن دو را خوش آهنگ تر مي بينيد.

علت اين امر آن است كه صامت پاياني (ش) در دو واژه ي دانش و بينش يكي است، مقصود از هم وزني، داشتنِ وزن صرفي يكسان نيست. در وزن صَرفي دو كلمه مصوت های يكساني دارند اما در وزن عروضي، به اين يكساني نيازي نيست؛ براي مثال، در وزن صرفي عقل بر وزن فَعْل و عشق بر وزن فِعْل است اما در وزن عروضي اين دو كلمه ـ يعني عقل و عشق هم وزن اند. گفتيم كه در هر شعر، تمام مصراع ها هم وزن اند. راز اين هم وزني آن است كه تعداد و ترتيب هجاها در هر دو مصراع يكي است مانند مثال زير:

اي ـ دوست ـ شِ ـ كَر ـ به ـ تَر ـ يا ـ آن ـ كِ ـ شِ ـ كَر ـ ساـ زَد ( مصراع اول)

خو ـ بي ـ يِ ـ قَ ـ مَر ـ بِه ـ تَر ـ يا ـ آن ـ كـِ ـ قَ ـ مَر ـ سا ـ زَد (مصراع دوم)

مي بينيد كه تعداد و ترتيب هجاهای دو مصراع يكي است؛ يعني، هر كدام از دو مصراع چهارده هجا دارند و هجاهاي كوتاه و بلند آن ها در مقابل هم قرار مي گيرند. توجه داشته باشيد كه هجاي كشيده (دوست) معادل يك هجاي بلند و يك هجاي كوتاه است.

اختيارات شاعري :

گاهي شناخت هجاها و جداسازي ان ها به درستي انجام مي گيرد اما مي بينيم كه تعداد و ترتيب هجاها در دو مصراع يا دو بيت يكسان نيست. علت اين امر آن است كه شاعر از (اختيارات شاعري) استفاده كرده است.که بردونوع است:1- اختيارات زباني ۲- اختيارات وزني

در هر زباني بعضي از كلمات داراي دو يا چند تلظ هستند. گوينده اختيار دارد هر كدام را كه مي خواهد (آن تلفظي كه با وزن شعر تناسب دارد) به كار ببرد.

انواع اختيارات زباني: ۱-  امكان حذف همزه، ''ء'' آغاز هجا باشد. و قبل از آن حرف صامتي بيايد آن همزه را مي توان حذف كرد مانند : دل آزرده ß دلازرده.

2-  تغيير كميت مصوت ها : شاعر مي تواند در مواردي مصوت كوتاه را بلند و مصوت بلند را كوتاه تلفظ كند. مثل : ابروي ناز ß ابري ناز

مصوت هاي كوتاه را در سه مورد مي توان بلند تلفظ كرد: 

۱ ) وقتي كه در پايان كلمه بيايند.

 2)كسره ي اضافه .

3) (و) (ضمه) عطف.

هر گاه پس از كلمات مختومه به مصوت هاي بلند (و)، (ي) مصوتي بيايد، شاعر مي تواند اين مصوت هاي بلند را كوتاه تلفظ كند. اگر مصوت بلند (ي) در ميان كلمه ي ساده يا كلمه اي با پسوند يا با پيشوند يا ضمير متصل باشد هميشه كوتاه تلفظ مي شود مانند : زیان

مصوت بلند (و) در كلمات تك هجايي مانند : رو ـ جو ـ به استثناي سو، هميشه بلند تلفظ مي شود.

اختيارات وزني : اختيارات زباني فقط تسهيلاتي را در حد تلفظ براي شاعر فراهم مي آورد بدون آنكه موجب تغييري در وزن شود،‌اما اختيارات وزني امكان تغييرات كوچكي در وزن را به شاعر مي دهند.

انواع اختيارات وزني:1- فاعلاتن به جاي فعلاتن در ركن اول شعر

2-  آوردن يك هجاي بلند در مقابل 2 هجاي كوتاه در ميان مصراع يعني شاعر به جاي فعلن مي تواند (فع لن) بياورد.

3-  قلب يعني جابه جا كردن يك هجاي بلند و يك هجاي كوتاه كنار هم يعني شاعر به جاي (ـ U) ، مي تواند (U ـ) بياورد.


قالب :

 شكلي كه قافيه به شعر مي بخشد  قالب شعر نام دارد. تفاوت در قالب ها تفاوت در چگونگي قافيه آن هاست و اگر نحوه ي تكرار قافيه در دو يا چند شعر يكسان باشد تعداد ابيات، وزن و محتوا نوع قالب را مشخص مي كند. اين نكته را در مقايسه و تشخيص غزل با قصيده و رباعي با دو بيتي مي توانيد بخوبي حس كنيد و در شناسايي قالب از آن استفاده كنيد.شعر سنتي قالب هاي متفاوتي دارد اما قالب شعر نيمايي از كوتاه و بلند شدن مصراع ها حاصل مي شود.

قالب هاي شعر فارسي :قالب هاي شعر فارسي عبارتند از : قصيده ـ غزل ـ رباعي، دو بيتي، مثنوي، چهارپاره، قطعه، ترجيح بند و تركيب بند ـ مسمط و مستزاد.

قصيده : 

شعري را كه قافيه مصراع اول با مصراع هاي زوج آن يكسان است و تعداد ابيات آن از پانزده بيت بيشتر شود قصيده مي گويند. قاآني شيرازي قصيده اي دارد با مطلع زير :

سحر چو زمزمه آغاز كرد مرغ سحر             به سان مرغ سحر از طرب گشودم پر

در ستايش علي (ع)، كه سيصد و سي هفت بيت است و گمان مي رود بلندترين قصيده ي زبان فارسي باشد.

-  قصيده شعري است كه از نيمه قرن سوم هـ.ق در ادبيات فارسي به تقليد از شعر عربي پديد آمد. اين گونه شعر از آغاز شعر فارسي (قرن سوم) تا كنون مورد توجه شاعران بوده است. اما روزگار اقتدار و رواج فوق العاده ي آن، قرن سوم تا هشتم هـق است.

قصيده از بخش هاي زير تشكيل شده ـ كه در مورد هر يك از آن توضيح مختصري خواهيم داد :

مَطْلَع : بيت نخست قصيده مطلع ناميده مي شود. مطلع آغاز سخن است و شاعر مي كوشد تا لفظ و معني آن جذاب و دلنشين باشد تا مخاطب را به خواندن شعر يا شنيدن آن برانگيزد.

تغزّل : بيت هايي را كه مقدمه قصيده هستند و نشان دهنده موضوع و محتواي قصيده هستند را تغزل مي نامند. محتواي تغزل در قصيده هاي فارسي، عشق، ياد جواني، وصف طبيعت و ... است.

تخلّص : شاعران در گذشته نام خويش را در بيت پاياني مي آوردند تا خواننده بداند شعر از اوست. اين نام گاهي در بيت هاي ماقبل آخر آورده مي شود به اين نام كه نام شعري شاعر مي باشد تخلّص مي گويند. اما تخلص در قصيده به بيتي گفته مي شود كه شاعر به ياري اين بيت تغزل قصيده را به تنه اصلي آن كه مقصود اصلي اوست پيوند مي زند. و شاعر به وسيلة آن از مقدمه رهايي مي يابد و به اصل گفتار مي پردازد. زيباترين تخلص، تخلص يك بيتي است : زيرا از ايجاز بيشتري بهره مند است.

تنه ي اصلي قصيده : اين بخش اصلي ترين قسمت قصيده است؛ زيرا مقصود اصلي شاعر را در بر دارد. محتواي اين بخش مي تواند مدح، ثنا، وصف، پند و اندرز، حكمت و عرفان باشد كه عمده ترين مضامين قصيده هاي فارسي است.

تجديد مطلع : اگر درميان قصيده اي بيتي مُصَرَّع بيايد، مي گوييم كه شاعر ''تجديد مطلع'' كرده است. اين كار زماني صورت مي گيرد كه شاعر بخواهد از مطلبي به مطلب ديگر برود و از طرف ديگر بتواند از قافيه هاي قبلي استفاده كند.

مقطع : بيت آخر قصيده، مقطع نام دارد. مقطع براي شاعر موجب حسن ختام است، بنابراين در انتخاب لفظ و معني آن تمام كوشش خود را به كار مي گيرد و معمولآً شاعر تخلص (نام شعري) خود را در مقطع قصيده مي يابد.

توجه : تغزل، تخلص و تجديد مطلع تنها در بعضي از قصايد كه معمولا مدحي هستند به كار مي رود.

قصيده موضوع و مقصودي خاص مانند : ستايش يا نكوهش، شُكر يا شكايت، فخر يا حماسه، پند و حكمت و يا مسائل اجتماعي و اخلاقي و عرفاني دارد. كمي يا زيادي بيت هاي قصيده بستگي دارد به اهميت موضوع قدرت و قوت طبع شاعر و نوع قافيه و اوزان شعري.

قصيده از حيث مضمون و محتوا از آغاز تا امروز دستخوش دگرگوني هايي شده است كه مي توان به اجمال آن را چنين بيان كرد :

الف) در روزگار سامانيان اغلب، مدح و ستايش در حد اعتدال مبالغه هاي شاعرانه بود.

ب) در دوران غزنويان و سلجوقيان مدح و ستايش سلاطين و وزيران و اميران در قصايد با تملق و چاپلوسي به حد غلو همراه بود.

ج) ناصر خسرو با ايجاد تحول در مضمون قصيده آن را در خدمت توجيه و تبيين مباني اعتقادي آيين اسماعيليان درآورد.

د) سنايي قالب قصيده را به مضامين ديني و عرفاني و زهد و قلندري تخصيص داد و شيوه هاي او به وسيله ي عطار، جامي، خواجو و ديگران دنبال شد.

و) از دوران مشروطيت به اين سو قصيده بيشتر در خدمت مسائل سياسي، اجتماعي و ميهني و ملي و ستايش آزادي قرار گرفت و در افكار جامعه كتاب خوان تأثير بسزايي گذاشت شاخص ترين قصايد در اين دوره را مي توان در ديوان ملك الشعراي بهار سراغ گرفت.

برخي از قصيده سرايان بزرگ فارسي عبارتند از : رودكي، فرخي سيستاني، منوچهري، ناصر خسرو، سعدي، ملك الشعراي بهار، مهرداد اوستا و ... .

غزل :

در لغت به معني حديث عشق و عاشقي گفتن است و در اصطلاح شاعران اشعاري است بر يك وزن و قافيه و با مطلع مُصَرّع كه تعداد ابيات آن به طور متوسط از 5 تا 12 بيت و گاهي تا حدود 16 و بندرت نوزده و بيست بيت است. به عنوان نمونه در ديوان وحشي بافقي، كليم كاشاني و صائب تبريزي غزل هاي سه چهار بيتي بسياري به چشم مي خورد همانطور كه در كليات شمس، غزل هايي با بيش از سي چهل بيت كم نيست. غزل هاي 3 يا چهار بيتي كه در بعضي از ديوان ها ديده مي شود را به پيروي از استاد همايي غزل ناتمام مي ناميم. اين قالب از نظر قافيه همانند قصيده است اما از نظر محتوا و تعداد بيت ها با قصيده تفاوت دارد اين قالب محتوايي عاشقانه دارد و همانند قصيده بيت آغاز اين نوع شعر را ''مطلع'' و بيت پاياني آن را ''مقطع'' مي گوييم. غزل در قرن ششم هـ.ق يا كمي پيش از آن رواج داشته است. محتواي غزل در آغاز عاشقانه بود، يعني شاعر در آن از عشق خود به معشوق زميني سخن مي گويد، زيبايي هاي او را مي ستايد، از وصالش شادمان مي شود و از غم جدايي او شكوه و شكايت مي كند. با ظهور سنايي،‌شاعر عارف قرن ششم، معشوق زميني غزل، جاي خود را به معشوق آسماني مي دهد و غزل عارفانه پديد مي آيد. در غزل عارفانه، شاعران داستان جدايي خويش را از معبود و معشوق راستين بيان مي كنند. از ماندن در حصار تنگ وابستگي ها مي نالند و ضمن ستايش رندي و آزادگي و بي تعلقي، بزرگ ترين مانع رسيدن به حقيقت را خود پرستي مي دانند و اينك اين قالب به هر دو صورت عاشقانه و عارفانه در بين شاعران رواج دارد. غزل عاشقانه را سعدي و غزل عارفانه را مولانا جلال الدين به اوج مي رسانند اما با ظهور حافظ كه سرآمد غزل سرايان شعر فارسي است،‌غزل محتوايي نو پيدا ميكند، حافظ در غزل عارفانه با هنرمندي تمام از مضامين و تشبيهات عاشقانه سود مي جويد تا آن جا كه گاه تشخيص عارفانه يا عاشقانه بودن غزل دشوار مي گردد. در غزل حافظ آن كه ستايش مي شود و شاعر به او عشق و محبت مي ورزد، هم مي تواند معبود باشد و هم معشوق يا ممدوح كه از مشروطه به بعد غزل جنبه ي اجتماعي به خود مي گيرد و كساني چون فرخي يزدي به ستايش غزل اجتماعي مي پردازند. غزل از بدو پيدايش تا پايان قرن يازدهم، قالب رايج و مسلط شعر فارسي است و از آن پس تاكنون همواره از قالب هاي درجه اول و محبوب شعر فارسي بوده است.

برخي از غزل سرايان بزرگ شعر فارسي عبارتند از :مولوي ـ سعدي ـ حافظ و صائب برترين غزل سرايان در عرصه شعر كهن فارسي ورهي معيري و شهريارا از غزل سرايان موفق معاصر مي توان نام برد.

غزل هم اكنون از پركاربردترين قالب هاي شعر فارسي است و شاعران زيادي در اين زمينه شعر سروده اند اين قالب نسبت به ديگر قالب ها از جزابيت بيشتري در بين نسل جديد برخوردار است و اشعار زيبايي كه در اين عصر سروده مي شود از نظر زبان و چگونگي به كار گيري كلمات و معاني آنها تفاوت بسياري نسبت به گذشته دارد كه اين تفاوت از نقاط مثبت و قابل تمايز آن نسبت به گذشته مي باشد.

رباعي :

دشت از مجنون كه لاله مي رويد از او          ابر از دهقان كه ژاله مي رويد از او

طوبي و بهشت و جوي شير از زاهـد           ما و دِلَكي كه  ناله مي رويـــــد از او

                                                                                  «بابا افضل»

رباعي شعري چهار مصراعي است كه مصراع اول، دوم، چهارم با هم هم قافيه اند و مصراع سوم معمولاً بي قافيه است. رباعي در زبان فارسي به وزن هاي مختلفي سروده شده است كه بيشتر بر وزن ''لاحول و لاقوه الا بالله'' سروده مي شود.

پيام اصلي شاعر معمولاً در مصراع آخر رباعي مي آيد و سه مصراع ديگر مقدمه ي سخن شاعر مي باشد.

رباعي وقتي مي تواند دلنشين و مستحكم باشد كه داراي مقدمه چيني خوب در سه مصراع اول و ضربه نهايي زيبايي در مصراع چهارم باشد و شعر در مصراع چهارم به پايان برسد و شاعر بتواند مقصود خود را به خوبي انتقال دهد. اما نبايد سه مصراع اول قرباني مصراع چهارم شود.

رباعي قالبي ايراني است و از زمان رودكي تاكنون در شعر فارسي رواج داشته است. درون مايه اين نوع شعر بيشتر عشق، عرفان و فلسفه مي باشد. رباعي از مناسب ترين و زيباترين قالب ها براي ثبت لحظه هاي زودگذر شاعرانه مي باشد. خيام شاعر قرن پنجم بهترين رباعي سراي شعر فارسي است و پس از او مي توان از عطار، مولوي و باباافضل كاشاني نام برد. اين قالب امروزه نيز از رواج خوبي در بين شاعران برخوردار است و هنوز هم قالبي مخاطب پسند مي باشد.

دو بيتي :

دلم را جز تو كس دلبر نباشد                  به جز شور توام در سر نباشد

دل فائز تو عمداً مي كني تنگ                 كه تا جاي كس ديگـــر نباشد

                                                                   «فائز دشستاني»

دو بيتي شعري است در دو بيت با مطلع هم قافيه كه از حيث وزن محدوديت رباعي را ندارد. بيشتر بر وزن مفاعيلن مفاعيلن فعولن سروده مي شود. قافيه دو بيتي در پايان مصراع اول، دوم و چهارم مي آيد، يعني همانند رباعي است و از نظر قافيه با آن فرقي ندارد و اگر با دقت به يك رباعي و يك دو بيتي گوش كنيم در مي يابيم كه وزن آنها با هم تفاوت دارد و تنها راه شناخت دو بيتي از رباعي نيز توجه به وزن آن ها مي باشد. اگر نتوانستيد از طريق وزن كه گوش شما آن را احساس مي كند دو بيتي را از رباعي تشخيص دهيد بهتر است بدانيد كه دو بيتي با يك ''هجاي كوتاه'' و رباعي با يك ''هجاي بلند''  آغاز مي شود. پس اگر كلمه ي اول هر دو بيتي را بخش كنيد، بخش اول ان كلمه يك صامت با يك مصوت كوتاه خواهد بود. براي نمونه مصراع ''دلم را جز تو كس دلبر نباشد'' را در نظر بگيريد، واژه ي اول اين مصراع ''دلم'' مي باشد، آن را بخش كنيد''دِ'' و ''لَم'' دو بخش يا دو هجاي اين واژه هستند. بخش اول ''دِ'' يك صامت + يك مصوت كوتاه '' ِ '' است. دو بيتي داراي درون مايه ي عاشقانه و عارفانه است. از مشهورترين سرايندگان آن مي توان باباطاهر همداني (عريان) شاعر عارف قرن پنجم و فائز دشستاني شاعر عهد قاجار را نام برد. معروفترين دوبيتي هاي فارسي از باباطاهر عريان به لهجه ي لُري است. البته اين دوبيتي ها به لهجه ي اصلي لُري نيست، بلكه آن ها را به صورت فارسي در آورده يا به فارسي نزديك كرده اند. تمام اشعاري را كه به لهجه هاي محلي سروده مي شده است در گذشته اديبان به آنها فهلويات (پهلويات) مي گفته اند.

مثنوي :

در مثنوي بيت ها قافيه هاي مستقل دارند. هر بيت مصرع هست و دو قافيه يكسان دارد. مثنوي از وزن يكساني در تمام ابيات برخوردار است و همه ابيات آن مقفّا مي باشد. اين قالب مناسب ترين قالب براي بيان داستان ها و مطالب طولاني است زيرا تعداد ابيات ان محدود نيست و همچنين قافيه ي هر بيت مستقل است و شاعر مي تواند پس از چند بيت از قافيه هاي قبلي نيز استفاده كند. مثنوي از قديمي ترين قالب هاي شعر فارسي و خاص زبان فارسي مي باشد و در همه ي ادوار آن استفاده شده و هم اكنون نيز از پركارترين قالب هاي شاعران معاصر مي باشد. مثنوي هاي زبان فارسي از لحاظ محتوا متفاوت اند. از اين رو آنها را به چهار دسته تقسيم كرده اند :

1-     حماسي و تاريخي مانند : شاهنامه ي فردوسي و اسكندر نامه ي نظامي گنجه اي.

2-     اخلاقي و تعليمي مانند : بوستان سعدي.

3-     عاشقانه و بزمي مانند : خسرو و شيرين نظامي ـ ويس و رامين فخر الدين اسعد.

4-     عارفانه مانند : مثنوي مولوي ـ منطق الطير عطار.

مثنوي سرايان بزرگ در عرصه ي شعر فارسي عبارتند از :

فردوسي ـ اسدي ـ نظامي ـ عطار ـ سنايي ـ سعدي ـ مولوي و جامي از مثنوي سرايان مشهور گذشته و پروين اعتصامي ـ حميد شيرازي و شهريار از مثنوي سرايان معاصر.

و اينك يك مثنوي از فردوسي كه خطاب رستم است به اسفنديار وقتي كه اسفنديار قصد بند نهادن بر دستان او را دارد :

سخـن هاي ناخوش زمـن دور دار            به بدهـا دل ديــو رنــجـور دار

مگوي آن چه هرگز نگفت ست كس          به مردي مــكــن بادرا در قفس

بزرگـــان به آتـــش نيــــــايند راه            ز دريا گذر نيست بــــــي آشناه

همان تابش مـــهر نــتــوان نــهفت          نه رو به توان كرد با شير جفـت

تو بـــــر راه مـــن بر،‌ستيزه مريز        كه من خود يكي مايه ام در ستيز

نديده ســــــت كس بند در پاي من           نه بگــــرفت پيل ژيـان جاي من

 

چهارپاره :

چهارپاره از چند دوبيتي هم وزن كه قافيه هاي مختلفي دارند تشكيل مي شود. بدين معنا كه شاعر به جاي اينكه سخن خود را در يك قطعه شعر 14 بيتي بيان كند  آن را در قالب هفت دو بيتي هم وزن ولي مختلف القافيه عرضه مي كند. در چهارپاره معمولاً مصراع هاي زوج هم قافيه اند البته قافيه به صورت هاي ديگري هم در اين نوع شعر به كار رفته است. چهارپاره در وزن آزادست، اين قالب پس از مشروطيت در ايران رواج يافت. درون مايه ي چهارپاره اغلب اجتماعي و غنايي مي باشد و تلاشي بود در جهت رواج يك قالب نوع كه درون مايه اي تازه داشته باشد. فريدون تولّلي، پرويز خان لري و فريدون مشيري از چهارپاره سرايان مشهور هستند. نمونه اي از چهارپاره :

شب به يغما رسيد و دسـت گشود             در ته دره هر چه بود، ربــود

رود ديري است تا اسير وي است          شيوه اين هاي هاي زاري رود

گنج باغ از سپيد و سرخ و بنفــش         همه در چنگ شب به يغما رفت

شاخ گرد و زبيم،‌ پاي نهــــــاد               بر سر شاخ سيب و بالا رفت

شب چو دود سيه تنوره كشيد                  رو نهاد از نشيب سوي فراز

دست و پاي درخت ها گم شـد                  بر نيامد ز هيچ يـــــــك آواز

بانگ برداشت مرغ حق: شب شب         برگ بر شاخ بيد لرزان شـــد

راه فرسوده بر زمين بخزيــــــد             لاي  انبوه   پونه   پنهان شـد

شب دمي گرم بركشيد و بخــفت              اينك آسوده از هجوم و ستيز

يك سپيد آر و چند بيد كهـــــــن              بر سر پشته اند پا به گـــــريز

                                                               «پرويز ناتل خانلري»

قطعه :

شعري است بر يك وزن و قافيه كه معمولاً مطلع آن مُصَّرع نيست و مصرع هاي زوج آن هم قافيه اند، داراي دو بيت است و وحدت موضوع دارد و موضوع آن معمولاً مطالب اخلاقي و اجتماعي، تعليمي، مدح و هجو است. نام گذاري اين قالب به اين نام به خاطر آن است كه گويي بخشي يا قسمتي از يك قصيده است. علاوه بر اختلاف در پيام و مضمون تفاوت ديگر قطعه و قصيده در اين است كه قصيده داراي مطلع مصرع است و قطعه چنين نيست. پيدايش قطعه به آغاز شعر فارسي برمي گردد زيرا در شعر رودكي كه پدر شعر فارسي است قطعات فراواني يافت مي شود. پس از او اين نوع شعر ميدان طبع آزمايي بسياري از شاعران بوده است. يادآوري قطعات مصرع نيز در ديوان سنايي و ابن يمين ديده مي شود. ابن يمين (قرن هشتم) ـ انوري (قرن ششم) ـ پروين اعتصامي (قرن چهارده) از قطعه سرايان مشهور ميباشند.

 

نمونه اي از قطعه

شنيده ايد كه آسايش بزرگان چيست؟                  براي خاطر بيچاره گان نياسودن

به كاخ دَهرِ كه آلايش است بنيـــادش                    مقيم گشتن و دامان خود نيالودن

همي ز عادت و كردار زشت كم كردن             هماره برصفت وخوي نيك افزودن

برون شدن ز خرابات زندگي، هوشيار             ز خود نرفتن و پيمانه اي نپيمودن

رهي كه گمرهي اش درپي است،نسپردن     دري كه فتنه اش اندرپس است،نگشودن

                                                                                 «پروين اعتصامي»

ترجيع بند:

گاهي گوينده به جاي اينكه سخن خويش را در قالب قصيده اي چندبيتي بسرايد آن را به چند بند يا خانه تقسيم مي كند و در هر بند چند بيت هم قافيه ميآورد و در آخر آنها بيتي قرار مي دهد كه قافيه ديگري دارد و آن بيت را ''ترجيع'' يا ''برگردان'' يا ''واسطه العقَدْ'' مي نامند. در واقع ترجيع بند غزلهايي است با قافيه هاي مختلف و وزن يكسان كه بيت يكسان مصرعي با قافيه اي مستقل آنها را به هم وصل مي كند. به هر يك از غزل ها ''خانه'' يا ''رشته'' مي گويند.

ترجيع بند از قالب هاي خاص شعر فارسي است و قديمي ترين نمونه آن را فرخي سيستاني سروده است. درون مايه ي ترجيع بندهاي معروف فارسي مدح و ستايش و عشق و عرفان است. زيباترين ترجيع بندهاي شعر فارسي از سعدي و هاتف اصفهاني است كه اولي عاشقانه و دومي عارفانه مي باشد.

يكي از شرط هاي زيبايي ترجيع بند آن است كه بيت آخر هر خانه يا بيت ترجيع (برگردان) آن را از نظر معنايي مناسبتي تمام داشته باشد.

تركيب بند:

مانند ترجيع بند شعري است چند بخشي هر بخش آن از نظر قافيه همانند قصيده، غزل است. با اين تفاوت كه بخش هاي آن را بيت مصرع متفاوت و نامكرر به هم پيوند مي دهد. درون مايه آن همانند ترجيع بند، ثنا، عشق و مدح مي باشد.

قديمي ترين تركيب بند از قطران تبريزي شاعر قرن پنجم هـ.ق است. جمال الدين عبدالرزاق اصفهاني،‌ وحشي بافقي  و محتشم كاشاني نيز از سرايندگان بنام تركيب بند به شمار مي روند.

نوعي ديگر از تركيب بند است كه تعداد ابيات و خانه هاي آن كمتر است و به عدد مصراعهاي هر خانه آن را نامگذاري مي كنند و مثلاً اگر خانه اي داراي چهار مصراع باشد آن را مربع يا مربع تركيب و اگر پنج مصراع باشد مخمس يا مخمس تركيب و اگر شش مصراعي باشد مسدس يا مسدس تركيب مي گويند.

مسمط:

مسمط نوعي از قصيده يا اشعاري است هم وزن، مركب از بخش هاي كوچك كه همه در وزن و عدد مصراع ها يكي و در قوافي مختلف هستند، ابتدا پنج مصراع بر يك وزن و قافيه بگويند و در آخر، يك مصراع بياورند كه در وزن با مصراع هاي قبل يكي و در قافيه مختلف باشد. از مجموع آن شش مصراع، يك بخش تشكيل مي شود كه آن را به اصطلاح شعرا، يك لخت يا يك رشته از مسمط مي گويند، و در رشته ي دوم باز پنج مصراع بر يك قافيه بگويند كه با رشته اول در وزن يكي و در قافيه مخالف باشد، اما مصراع ششم را بر وزن و قافيه ي مصراع ششم (آخر) لخت بياورند. از مجموع اين شش مصراع نيز يك بخش تشكيل مي شود كه آن را لخت دوم يا رشته دوم مسمط خوانند و همچنان تا آخر مسمط كه بايد چند يا چندين بار، آن عمل را تكرار كرده باشند.

''هر رشته مشتمل است بر شش مصراع كه پنج مصراع اولش با يكديگر هم قافيه اند، اما مصراع آخرش با پنج مصراع اول آن لخت هم قافيه نيست، بلكه با مصراع آخر ساير رشته ها هم قافيه است''

آنچه گفتيم مسمط 6 مصراعي است كه آن را مسمط مسدس نيز مي گويند و مسمطات منوچهري هم از همان نوع است؛ اما ممكن است عدد مصراعهاي هر لخت كمتر يا بيشتر از شش مصراع باشد، پس به شماره ي مصراعها مثلاً آن را مسمط مثلث (سه مصراعي) و مربع (چهار مصراعي) و مخمس (پنج مصراعي) مي خوانند، اما بيشتر از هفت مصراعي چندان معمول نيست و كمتر از سه مصراع اصلاً مسمط نباشد.

''و نيز ممكن است كه در لخت اول استثنائاً همة چند مصراع را مقفا ساخته و اختلاف قوافي را از لخت دوم شروع كرده باشند، نظير بعضي مسمطات قاآئي. در هر صورت مصراع آخر رشته هاي مسمط را مصراع قافيه و بند مسمط و بند تسميط مي نامند''

ابتكار مسمط از منوچهري دامغاني (متوفي 432 هـ.ق) شاعر دربار محمود و مسعود غزنوي است.

مستزاد:

شعري است كه به آخر هر مصراع آن كلمه يا كلماتي افزوده شود. كلمه يا كلمه هاي اضافه شده معني مصراع را كامل مي كنند. اين افزوده ها همه وزني يكسان دارند و با مصراع قبل از خود نيز هم وزن اند. با افزودن واژه يا واژه هايي به پايان مصراع هاي قطعه، رباعي و غزل مي توان مستزاد سرود.

قديمي ترين مستزادها از قرن پنجم هـ.ق پديد آمده اند كه معروفترين آن در ديوان مسعود سعد موجود مي باشد. اين نوع شعر در دوره هاي بعد كم و بيش مورد توجه شاعران بوده است. مستزاد زيبايي منسوب به مولوي به دست ما رسيده و در عصر مشروطه نيز اين قالب در شعر نسيم شمال، بهار و اديب ممالك فراهاني رواجي خاص داشته است. درون مايه ي مستزاد از آن روست كه احتمالاً‌از منابع الهام نيما در كوتاه و بلند كردن مصراع هاي شعر نو بوده است. زيرا اين قالب،‌تنها قالب شعر سنتي است كه مصراع هاي آن با هم مساوي نيستند.

هر كه گِداي در مُشكوي توست                            پادشاست

شه كه به همسايگي كوي توست                        چون گداست

باغ جهان موسم ارديبهشت                                  يا بهشت

گرنه ثناخوان گلِ روي توست                          بي صفاست

نرگس گلزار چنان هر كه گفت                             يا شنفت

اين كه چو چشمان بي آهوي توست                     بي حياست

سرو شنيدم كه قد آراسته                                        خاسته

مدعي قامت دلجوي توست                                  بَدْ اَداست

رحم كن اي ديده رخ زرد من                                 درد من

گرنه اميديش به داروي توست                          بي دواست.

                                                        «مهدي اخوان ثالث»

شعر نيمايي:

شعري است با مصراع هاي كوتاه و بلند، قافيه در اين شعر برخلاف شعر سنتي الزامي نيست؛ بنابراين، شاعر هر جا كه بيان خود را نيازمند واژه هاي هم قافيه مي بيند، از آن استفاده مي كند. ظهور قافيه در شعر نیمايي كاملاً طبيعي و به دور از تصنع است. در اين شعر رديف نيز حالتي همانند قافيه دارد؛ يعني هر جا شاعر احساس مي كند كه بدان نياز دارد،‌در پي قافيه از آن استفاده مي كند. شعر نيمايي مانند شعر سنتي موزون است؛ يعني، وزن و آهنگ آن با گوش احساس مي شود اما در اين نوع شعر به سبب آن كه مصراع ها از نظر امتداد برابر نيستند و وجود قافيه نيز الزامي نيست، دريافت و احساس وزن به دقت بيشتري نياز دارد. مضمون شعر نيمايي مبتني بر تجربه ي شخصي شاعر است؛ يعني، شاعر حق دارد از هر انديشه اي، اعم از غنايي، فلسفي، اجتماعي، سياسي و ... سخني بگويد؛ به شرط آن كه سخن برخاسته از احساس وي باشد. عمده ترين درون مايه هاي شعر نيمايي عشق، سياست و اجتماعي است. مبتكر و پديد آورنده ي شعر نيمايي، علي اسفندياري مشهور به ''نيما يوشيج'' است كه با انتشار شعر ''افسانه'' در سال 1301 هـ.ش اولين گام جدي را در اين راه برداشت. شعر نيمايي با وجود مخالفت ها، توانست در زبان فارسي جاي خويش را باز كند و اكنون پس از مدت بيش از هشتاد سال، در كنار شعر هزار ساله ي سنتي داراي نمونه هاي پايدار و ماندگار است. نيما يوشيج، مهدي اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و سهراب سپهري از برگزيدگان شعر نيمايي هستند.

و اينك شعري از نيما يوشيج كه ما را در شناخت بهتر اين قالب كمك مي كند.

مي تراود مهتاب

مي درخشد شب تاب

نيست يك دم شكند خواب به چشم كس و ليك

غم اين خفته ي چند

خواب در چشم ترم مي شكند

نگران با من اِستاده سحر

صبح مي خواهد از من

كز مبارك دم او آورم اين قوم به جان باخته را بلكه خبر

در جگر، ليكن خاري

از ره اين سفرم مي شكند. سعیدحاجی حسینیhttp://palpalasi.blogfa.com