تشبيه:

بلم آرام، چون قويي، سبكبار           به نرمي بر سر كارون همي رفت

                                                                              «تو للی»

قايقي را در نظر بگيريد كه به آرامي بر روي رودي روان است. آيا مي توانيد براي اين قايق كوچك همانندي خيالي بيابيد كه ''آرام رفتن'' آن را به بهترين نحو نشان دهد؟ ممكن است چيزهاي زيادي به ذهن شما برسد اما شاعر از مجموعه ي آن ها، ''قو'' را برگزيده است. چرا كه يكي از آشناترين صفات اين پرنده ي زيبا، آرام شنا كردن و آرامش او بر سطح آب است. ''شباهت'' پيوندي است كه شاعر ميان ''بلم'' و ''قو'' ايجاد كرده و اين پيوند را با واژة ''چون'' نشان داده است. در اين تصوير خيالي ''بلم'' را ''مشبه'' مي خوانيم؛ زيرا به ''قو'' مانند شده است. ''قو'' را ''مشبه به'' مي گوييم؛ زيرا ''بلم'' به آن ''تشبيه'' شده است.

''آرم رفتن'' بر روي آب، ويژگي مشترك مشبه و مشبه به است؛ از اين رو ''وجه شبه'' نام دارد و واژه ي ''چون'' كه پيوند شباهت را ميان مشبه و مشبه به نشان مي دهد، ''ادات تشبيه'' نام مي گيرد. پس :

تشبيه : ادعاي همانند ميان دو يا چند چيز است.

مشبه، مشبه به،  ادات تشبيه و وجه شبه پايه هاي تشبيه اند.

مشبه : چيزي يا كسي است كه قصد مانند كردن آن را داريم.

مشبه به : چيزي يا كسي است كه مشبه، به آن مانند مي شود.

وجه شبه : ويژگي يا ويژگي هاي مشترك ميان مشبه و مشبه به است.

وجه شبه معمولاً بايد در مشبه به، بارزتر و مشخص تر باشد.

مشبه و مشبه به، را طرفين تشبيه مي نامند. اين دو در تمام تشبيهات حضور دارند اما ادات و وجه شبه مي توانند حذف شوند.

براي فهم يك تشبيه بايد به سراغ مشبه و مشبه به رفت كه مهمترين پايه ي تشبيه است؛ زيرا وجه شبه از آن استنباط مي شود.

غرض از تشبيه،‌توصيف، اغراق، مادي كردن حالات و ... است.

راز زيبايي تشبيه در همانند يهايي پيش بيني نشده اي است كه براي انسان كشف مي كند و اين نوع تشبيه كه ممعمولاً‌مشبه به به آن از حواس مردم عادي دورتر است، ذهن را با شگفتي، درنگ و تلاش همراه ميسازد و اين تلاش، منشأ لذت هنري است.

ذكر وجه شبه، شباهت طرفين تشبيه را محدود مي سازد و مانع تلاش ذهن مي شود اما حذف آن اين امكان را براي ذهن فراهم مي آورد تا هر نوع شباهتي را ميان طرفين جست و جو كند و سرانجام بارزترين و مناسبت ترين آن ها را بيابد.

به بياني ديگر وجه شبه و ادات تشبيه را مي توان از تشبيه حذف كرد.

حذف وجه شبه سبب تلاش ذهني و كسب لذت ادبي بيشتر مي گردد و بر تأثير تشبيه مي افزايد، حذف ادات تشبيه ادعاي اتحاد و هم ساني مشبه و مشبه به را قوت مي بخشد و تلاش و كند و كاو ذهن را افزون مي سازد.

تشبيهي كه ادات و وجه شبه آن حذف شود، ''تشبيه بليغ'' نام دارد. تشبيه بليغ دو نوع است:

1-     اسنادي، كه در آن ''مشبه به'' به ''مشبه'' استناد داده مي شود؛ مانند: علم نور است.

2-  اضافي، كه آن را اضافه تشبيهي مي خوانند و در آن يكي از طرفين تشبيه به ديگري اضافه مي شود، مانند : درخت دوستي (مشبه به، به مشبه) لب لعل (مشبه، به مشبه به)، مس وجود، تشبيه بليغ رساترين و زيباترين و مؤثرترين تشبيه هات است.

  تشبيه مفرد، تشبيه مركب:

توهمچوصبحي ومن شمع خلوت سَحَرَم        تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپَرَم

                                                                                                             «حافظ»

شاعر معشوق خويش را در زيبايي و روشني به صبح مانند كرده و وجه شبه را از مشبه به (صبح) گرفته است. سپس خويشتن را در ضعف به شمع سحرگاه تشبيه كرده است.

وجه شبه يك چيز است و از مشبه به (شمع) استنباط ميشود؛ به تعبير ديگر، در هر تشبيه، يك چيز به يك چيز مانند شده و وجه شبه نيز صفت يا صفاتي است كه از يك چيز كسب مي شود.

اين گونه تشبيهات را ''مفرد'' مي  ناميم؛ زيرا در آن ها وجه شبه از يك چيز حاصل مي شود.

تشبيه مفرد: تشبيهي اسست كه مشبه به آن يك چيز است و صفت يا صفاتي كه وجه شبه اند، از همان يك چيز استنباط مي شود.

ديده ي اهل طمع به نعمت دنيا               پر نشود هم چنان كه چاه  به شبنم

                                                                                            «سعدي»

شاعر پر نشدن چشم انسان طمع كار را از نعمت دنيا، به پُر نشدن چاه به وسيله ي شبنم تشبيه كرده است. او چيزي را به چيزي مانند نكرده، بلكه صورتي را كه از دو يا چند چيز پديد مي آيد، به صورت تخيلي ـ كه آن هم از دو يا چند چيز حاصل مي شود ـ تشبيه كرده است. در اين شعر، شاعر با انسان حريصي روبه روست كه نعمت دنيا نمي تواند چشم و دل او را سير كند. او براي نشان دادن اين عجز و ناتواني، صورتي را در خيال خود مي جويد كه اين حال را براي مخاطب عيني سازد و سبب لذت او شود. اين صورت خيالي، چاهي است كه بخواهند آن را با شبنم پر كند. مشبه آن هيئتي است كه از ارتباط نعمت دنيا و انسان طمع كار پديد مي آيد ـ و مشبه به نيز صورتي است كه از پيوند چاه و شبنم تحقق يابد. وجه شبه نيز ناتواني يك چيز كوچك براي پر كردن يك حجم وسيع است. چنان كه مي بينيد، وجه شبه از دو چيز و ارتباط آن ها حاصل مي شود. تشبيهي كه وجه شبه آن اين گونه باشد، ''مركب'' نام دارد. پس :

تشبيه مركب : تشبيهي است كه در آن وجه شبه از دو يا چند جيز كه با هم آميخته است گرفته مي شود. در تشبيه مركب هيئتي به هيئت ديگر مانند مي شود، يعني طرفين تشبيه دو چيز يا بيشتر است.

در تشبيه مركب، پيوند دو يا چند چيز در مشبه يا مشبه به مقصود است نه اين كه دو يا چند شبه يك طرف و دو يا چند مشبه به در طرف ديگر باشند.

اگر حالت تركيب را از هر يك از طرفين تشبه مركب بگيريم، صلاحيت خود را براي مقابله با طرف ديگر از دست مي دهد.

وجه شبه در تشبيه مركب دو گونه است:

1-  نتيجه اي كه از اجزاي شبه حاصل مي شود، هم چون نتيجه اي است كه از اجزاي مشبه به پديد مي آيد.

2-  شكل و رنگي كه اجزاي مشبه پديد مي آورد، هم چون شكل و رنگي است كه از اجزاي مشبه به حاصل مي شود.

 استعاره مصَّرحه (آشكار):

بتي دارم كه گِرد گُل ز سنبل سايه بان دارد                بهار عارفش خطي به خون ارغوان دارد

                                                                                                                  «حافظ»

اين مصراع توصيفي است خيالي از ياري كه حافظ به او عشق مي ورزيده است. ياري زيبا كه موهايش اطراف چهره اش را پوشانده است. شاعر براي آن كه اغراق را در بيان زيبايي به اوج برساند و كلام خود را خيال انگيز سازد، از يار خود به ''بت''، از چهره ي او به ''گل'' و از زلف او به ''سنبل'' تعبير مي كند. آن چه به شاعر اجازه مي دهد تا اين واژه ها را در معني مورد نظر خود به كار برد، پيوند شباهتي است كه ميان معني اصلي واژه و معني غير اصلي آن وجود دارد. بت، گل و سنبل زيبا هستند؛ معشوق و روي و موي او نيز زيباست و همين زيبايي ـ يعني، صفت مشترك ميان اين دو گروه ـ به شاعر امكان استفاده از اين واژه ها را در معاني مورد نظر خود مي دهد. زيبايي اين هنر شاعرانه در اين است كه شاعر شباهت يار را به بت، چهره و موي او را به گل و سنبل به حدي مي دهد كه يكساني آن ها را ادعا مي كند و اين يكساني را آن چنان غير قابل انكار مي انگارد كه نيازي به ذكر طرف ديگر نمي بيند. به تعبير ديگر، او در ذهن خويش نخست سه تشبيه ساخته است :

- يار در زيبايي همانند بت است.

- چهره ي او مانند گل سرخ است.

- موي او چون سنبل است.

آن گاه از ادعاي همانندي چشم مي پوشد و ادعاي يكساني ميكند؛ مشبه به را نگه مي دارد و بقيه ي پايه هاي تشبيه را حذف مي كند. اين صورت خيالي ''استعاره ي مُصَرَّحه'' است كه معمولاً آن را استعاره مي ناميم.به تعبير ساده تر، استعاره ي مصرحه تشبيه بليغي است كه مشبه آن حذف گرديده و با بيان مشبه به، در ذهن اراده شود.

پيدايش استعاره مبتني است بر فراموشي تشبيه و احساس يك ساني مشبه و مشبه به تا تأكيد و مبالغه ي بيشتري در كلام پديد آيد. شاعر سعي مي كند كشف روابط پنهان در كلام خود را به عهده ي خواننده بگذارد و از او مي خواهد تا با تلاش ذهني و تأمل و درنگ دريابد كه چگونه يك جمله ي معمولي به بياني هنري تبديل شده است.جستجو و كاووش ذهن آغاز مي شود و هر چه اين كاوش بيشتر باشد، ‌لذت ادبي بيشتر است و رسايي استعاره نيز در همين نكته است.

در استعاره لفظ درغير معني اصل به كار مي رود.

مُصرَّحه (آشكار) : ناميدن اين استعاره به سبب آن است كه از طريق مشبه به، به آساني مي توان به وجه شبه و مشبه دست يافت.

غرض از استعاره ي مصرحه : اغراق، تأكيد، ايجاز، محسوس و عيني كردن امور و ... است. تشبيه، ادعاي همانندي و استعاره ادعاي يك ساني است.

در استعاره، تشبيه به فراموشي سپرده مي شود؛ گويي كه مشبه فردي از افراد مشبه به است.

استعاره ذهن را با شگفتي، درنگ و جست و جو رو به رو مي سازد و زيبايي آن نيز برخاسته از همين معني است.

استعاره از تشبيه رساتر و خيال انگيزتر و برانگيختن عواطف،‌ مؤثرتر است؛ زيرا خود از درون تشبيه بليغ، كه رساترين نوع تشبيه است ـ خلق مي شود.

استعاره مكنيه،‌شخصيت بخشي (تشخيص):

ديده ي عقل مست تو،چرخه چرخ پست تو       گوش طرب به دست تو،بي توبه سرنمي شود

                                                                                                               «مولوي»

استعاره ي مكنيه، مشبهي است كه به همراه يكي از لوازم يا ويژگي هاي مشبه به مي آيد. تمام اضافه هاي استعاره، استعاره ي مكنيه (كنايي) اند.

1-     جزء يا ويژگي مشبه به به مشبه اضافي مي شود كه آنرا اضافه ي استعاري مي خوانيم.

2-     جزء يا ويژگي مشبه به به صورت يك گزاره به مشبه ـ كه نهاد جمله است ـ نسبت داده مي شود.

زيبايي استعاره ي مكنيه در گرو آن ويژگي اي است كه به همراه مشبه ذكر مي شود. مولانا عقل را به انسان تشبيه كرده است، آن گاه ديده را ـ كه از بارزترين اجزاي انسان است ـ به عقل اضافه كرده و يك استعاره ي مكنيه ساخته است.

ديدة عقل استعاره مكنيه است كه به شكل استعاره آمده است. مشبه به در ديدة عقل انسان است.

شاعر با تشبيه عقل به انسان به او شخصيت بخشيده است. اين نوع استعاره مكنيه ـ يعني، استعاره اي كه مشبه به آن ''انسان'' باشد ـ ''شخصيت بخشي يا تشخيص'' يا جان بخشي به اشياء ناميده مي شود.

استعاره مكنيه از استعاره ي مصرحه اغراق بيشتري دارد؛ زيرا در آن مشبه برتر از ـ مشبه به انگاشته مي شود و بارزترين ويژگي مشبه به به آن استناد داده مي شود يا به آن افزوده مي گردد. ذهن براي دريافت استعاره ي مكنيه به تلاشي در خور نيازمند است و بايد تنها از طريق يك نشانه از ميان چند مشبه به و مشبه به مورد نظر را بيابد و وجه شبه را دريابد. شگفتي، درنگ و تلاش ذهن در برخورد با استعاره ي مكنيه بيش از هر نوع سخن است. ذهن نيز پس از شناخت و تحليل  اين نوع استعاره، از آن بيش از تشبيه و استعاره ي مصرحه لذت مي برد.

توجه : استعاره ي مصرحه اي كه به جاي انسان به كار رود، اگر مورد خطاب نيز قرار گيرد، تغييري نخواهد كرد؛ ''اي غنچه ي خندان ....''

حقيقت و مجاز:

حقيقت : اولين و رايج ترين معنايي است كه از يك واژه به ذهن مي رسد.

مجاز : به كار رفتن واژه اي است در غير معني حقيقي، به شرط وجود علاقه و قرينه.

علاقه : پيوند و تناسبي است كه ميان حقيقت و مجاز وجود دارد. اگر علاقه نباشد، مجاز هم نخواهد بود.

قرينه : نشانه اي است كه ذهن را از حقيقت باز مي دارد و بر دو نوع است : لفظي و معنوي.

بيشتر قرينه ها لفظي اند و منظور از قرينه ي معنوي، شرايط زمان و مكان و ... است كه مجاز بودن واژه ها را نشان مي دهد.

مجاز از اين رو در زبان پديد مي آيد كه الفاظ محدود و معاني نامحدودند. مجاز علاوه بر خيال انگيز بودن، زبان را وسعت مي بخشد و در سخن موجب ايجاز و مبالغه مي شود. تلاشي كه مجاز در ذهن مي آفريند، راز هنري بودن و زيبايي آن است. استعاره از سويي با تشبيه و از سويي ديگر با مجاز مرتبط است.

توجه : كلماتي مانند شير كه چند معني لغوي دارند، مجاز نيستند.

علاقه هاي مجاز:

(1) پيش ديوار آن چه گويي، هوش دار         تا نباشد در پس ديوار گوش

                                                                                 «سعدي»

(2) دست درحلقه ي آن زلف دوتانتوان كرد            تكيه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد

                                                                                                   «حافظ»

(3) سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي      چه خيال ها گذر كرد و گذر نكرد خوابي

                                                                                              «سعدي»

(4) ديدم كه نفسم در نمي گيرد و آتشم در هيزم تر اثر نمي كند.

                                                                                «سعدي»

(5) محتاج قصدنيست،گرت قصدخون ماست       چون رخت ازآنِ توست،به يغماچه حاجت است؟

                                                                                                                   «حافظ»

در مثال دوم شاعر از دست كردن در حلقه زلف سخن گفته است. آن چه مي تواند در حلقه ي زلف جاي گيرد، تمام دست نيست، بلكه انگشتان است كه بخشي از دست مي باشد. علاقه اي كه ميان دست و انگلشتان دست وجود دارد، ''علاقه ي كليه'' نام دارد؛ زيرا كل دست ذكر شده و تنها جزئي از ان ـ كه انگشتان باشد ـ اراده شده است. شاعر از ديرپايي شب مي نالد و آن گاه با خود مي گويد : امشب، آفتاب در اين انديشه نيست كه طلوع كند. در مثال سوم :

''سر'' مجازي است كه در مصراع اول به كار رفته است. مضاف بودن سر قرينه است تا مخاطب دريابد كه سر در معني انديشه آمده است. علاقه اي كه خلق چنين مجازي را ممكن مي سازد، ''علاقه محليه'' نام دارد؛ زيرا سر محل و جايگاه انديشه است. اين علاقه از رايج ترين علاقه ها در ادب فارسي است. مثال چهارم كه در آن ''نَفَس'' در معني مجازي به كار رفته است، مقصود سعدي از اين واژه، ''سخن'' است و ''در نمي گيرد'' قرينه اي است كه نشانگر اين مجاز مي باشد. مناسبتي كه ميان نَفَس و سخن احساس مي شود اين است كه نَفَس ''سبب'' سخن است. اين نوع علاقه را ''سبيه'' مي ناميم.

در مثال پنجم : ''قصد خون كسي را داشتن'' در زبان فارسي به معني قصد كشتن او را داشتن است. پس ''خون'' در معني ''كشتن'' به كار رفته است. اضافه شدن قصد به خون، قرينه اي است كه اين مجاز را نشان مي دهد. علاقه اي كه كشتن و خون را به هم مي پيوندد، ''علاقه ي لازميه'' نام دارد؛ زيرا كشتن معمولاً با خون ريزي همراه است. شاعر ''زبان'' را در معني سخن به كار برده است. بقيه ي واژگان جمله، قرينه اي هستند كه اين مجاز را معين مي كنند. زبان ''ابزاري'' است كه سخن با آن ادا مي شود و همين، علاقه اي است كه معني حقيقي و مجازي را به هم مي پيوندد؛ اين علاقه را ''آليّه'' مي ناميم. زيرا علاقه هايي كه مجاز را به حقيقت مي پيوندد، نامعين است و با كوشش ذهني هنرمندان توسعه يافته است. البته بعضي از علاقه ها از انواع ديگر راج ترند اما اين بدان معني نيست كه كوشش كنيم تا شمار علايق محدود و محصور بماند.

نكته ي  ديگري كه بايد دريافتن علاقه بدان توجه داشت، اين است كه گاه مجاز را با بيش از يك علاقه مي توان به حقيقت آن پيوند داد؛ براي نمونه، اگر ايران را به معني تيم فوتبال ايران به كار بريم، ميتوان علاقه را ''محليه'' يا ''كليه'' ناميد؛ زيرا هم محلي است كه تيم فوتبال ايران را در بر مي گيرد و هم يك محل است كه تيم فوتبال جزئي از آن به شمار مي رود.

موسيقي دروني (لفظي) و معنوي شعر:

غزلی را که به عنوان مثال اورده بودیم را يكبار ديگر بخوانيد و درباره ي آهنگ و موسيقي هر يك از بيت هاي آن بيانديشيد. موسيقي اي كه در هر بيت احساس مي شود، از چه عواملي پديد مي آيد؟ وزن، قافيه و رديف بخشي از اين عوامل اند كه پيش از اين با آن ها آشنا شديم. عوامل ديگر هستند كه شاعر به ياري آن ها موسيقي دروني و معنوي شعر خويش را غنا مي بخشد. هم وزني دو كلمه و همساني آنها در دو واج ديگر، سبب افزايش موسيقي دروني شعر است.

منظور از موسيقي معنوي، تناسب ها و تضادهايي است كه در معني واژه ها  احساس ميشود. توضيح اين كه موسيقي در تركيبب ''موسيقي معنوي'' به معناي وسيع آن به كار مي رود و شامل هر نوع هماهنگي و رابطه اي است كه در ميان واژه ها وجود دارد؛ رابطه هايي چون تناسب، تضاد و ... .

كلمات هم وزن چه در كنار هم باشد و چه در پايان دو جمله تكرار شوند؛

 موسيقي ايجاد مي كنند. تكرار يك صامت در اول يا وسط يا آخر كلمات مي تواند موسيقي ايجاد كند.

واج آرايي:

جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد           هر كس كه اين ندارد حقا كه آن ندارد

                                                                                                   «حافظ»

خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد            كه تا ز خال تو خاكم شود عبير آميز

                                                                                                   «حافظ»

مصوت بلند ''آ'' ده بار در واژه هاي مختلف تكرار شده است. اگر به موسيقي و آهنگي كه از بيت بر مي خيزد،‌ دقت كنيم درمي يابيم كه تكرار آگاهانه ي يك مصوت تا چه اندازه در غناي موسيقي دروني بيت مؤثر بوده و به گوش نوازي آن كمك كرده است. در همين بيت، تكرار صامت ''ج'' در مصراع اول نيز به عنوان يك عامل ايجاد كننده ي موسيقي لفظي در خور توجه است.

اين بيت، تمامي كلمات مصراع اول به وسيله ي مصوت كوتاه ''اِ'' در اين مصراع تكامل بخش موسيقي دروني است. قدما تكرار مصوت '' ِ '' را تابع اضافات مي ناميدند و چنين مي پنداشتند كه مانع روشني و رسايي سخن است در حالي كه چنين نيست و اين تكرار، گاه موسيقي بيت را بيشتر مي كند و بر تأثير آن مي افزايد. با توجه به آنچه گفته شد، واج آرايي : تكرار يك واج (صامت يا مصوت) است. در كلمه هاي يك مصراع يا بيت به گونه اي كه آفريننده موسيقي دروني باشد و در تأثير شعر بيفزايد. موسيقي برخاسته از واج آرايي صامت ها محسوس تر است واج آرايي نغمة حروف نيز خوانده مي شود.

سجع:

يك ساني دو واژه در واج يا واج هاي پاياني، وزن يا هر دوي آنهاست. آرايه ي سجع در كلامي ديده مي شود كه حداقل دو جمله باشد؛ زيرا سجع ها بايد در پايان دو جمله بيابند تا آرايه ي سجع آفريده شود.

(1) توانگري به هنر است نه به مال و بزرگي به عقل است نه به سال.          «سعدي»

(2) هر چه در دل فروآيد در ديده نكو نمايد.                          «سعدي»

(3) مال از بهر آسايش عمر است، نه عمر از بهرِ گرد كردن مال.           «سعدي»

دو كلمه ي ''عمر و مال'' كه در پايان دو جمله آمده اند، فقط هم وزن اند. به كلمه هايي نظير ''آيد و نمايد'' كه واج هاي آخر آن ها يك سان است وبه كلمه هايي مانند ''مال و عمر'' كه هم وزن اند و به كلماتي چون '' مال و سال'' كه هم وزن آن ها یکی هستند و هم واج هاي پاياني آنها، يكي است، كلمات ''مسجع'' و به آهنگ برخاسته از آن ها ''سجع'' مي گويند. آرايه ي سجع زماني پديد مي آيد كه سجع ها در پايان دو جمله به كار روند و آهنگ دو جمله را به هم نزديك سازند. درست مانند قافيه كه در پايان مصراع ها يا بيت ها مي آيد. اگر سجع ها در يك جمله در كنار هم به كار روند، ''تصحينُ الْمُزْدَوَجَ'' ناميده مي شود. پس سجع : يكساني دو كلمه در واج يا واج هاي پاياني، وزن يا هر دوي آنهاست. آرايه ي سجع در كلامي ديده ميشود كه حداقل دو جمله باشد؛ زيرا سجع ها بايد در پايان دو جمله بيايند تا آرايه سجع آفريد.

 انواع سجع:

اول به بانگِ ناي و ني، آرد به دل پيغام وي              وانگه به يك پيمانه اي،با من وفاداري كند

                                                                                                              «حافظ»

انوع سجع : اشتراك در واج هاي پاياني = سجع مطرَّف.

اشتراك در وزن = سجع متوازن .

اشتراك در واج هاي پاياني + اشتراك در وزن = سجع متوازي.

سجع در نثر و شعر به كار مي رود. فايده ي آن ايجاد موسيقي در نثر و افزايش موسيقي در شعر است. سجعي كه به تكلف خلق شود، ارزش هنري ندارد. نثر و شعري كه سجع در آن به كار رود، مُسَجَّع ناميده مي شود.

سجع در شعر برخلاف نثر، همواره در پايان جمله نمي  آيد بلكه هر جا وزن به شاعر امكان دهد، از سجع استفاده مي كند
جناس:

(1) گلاب است گويي به جويش روان             هَمي شاد گردد ز بويش روان

                                                                                      «فردوسي»

(2) صدهزاران گل شكفت وبانگ مرغي برخاست          عندليبان را چه پيش آمد؟ هزاران را چه شد

                                                                                                               «حافظ»

(3) اي مِهر تو درل ها،وي مُهر توبر لب ها            وي شور تو در سَرها، وي سِر تو در جان ها

همانندي كلمات سبب موسيقي در كلام است و ارزش جناس نيز از همين جاست. نيكوترين جناس آن است كه با اقتضاي معني در گفتار پديد آيد، به گونه اي كه نتوان جاي آن را با هيچ واژه ي ديگري عوض كرد. به دو كلمه ي هم جنس با معني متفاوت كه در يك مصراع يا بيت به كار ميرود، ''اركان جناس'' گويند به بيان واضع تر جناس، يكساني و همساني دو يا چند واژه است در واج هاي سازنده با اختلاف در معني.

دو كلمة هم جنس گاه در معني هيچگونه تفاوتي با هم ندارند و گاه علاوه بر معني در يك مصوت يا صامت با هم متفاوت اند. ارزش جناس به موسيقي و آهنگي است كه در كلام خلق مي كنيد و زيبايي جناس در گرو ارتباط آن با معني كلام است.

جناس تام :

(1) بر دوخته ام ديده چو باز از هر عالم     تا ديده ي من برزخ زيباي تو باز است

                                                                                           «حافظ»

(2) برادر كه در بند خويش است نه برادر،‌نه خويش است.                «سعدي»

در مثال اول واژه ي ''باز'' دو بار به كار رفته است؛ باز اول به معني پرنده ي شكاري و باز دوم به معني گشاده است.

در مثال دوم، ''خويش'' در پايان دو جمله به كار رفته است؛ ''خويش'' اول به معني خود و ''خويش'' دوم به معني قوم و خويش است. دو واژه در تلفظ يكي، اما در معني مختلف اند. ''پايه هاي جناس'' درهر دو مثالي كه خوانديم، در تلفظ هم سان و در معني مختلف اند. اين نوع جناس را كه موسيقايي ترين نوع جناس است و در ادب فارسي به فراواني يافت مي شود ''جناس تام'' مي ناميم. پس جناس تام عبارت از يكساني دو واژه در تعداد و ترتيب واج هاست و ارزش موسيقايي جناس تام در سخن بسيار است.

جناس ناقص حركتي :

اختلاف در موصوت هاي كوتاه (حركات)

(1) شكركند چرخ فَلَك،ازمَلِك ومُلْك ومَلَك           كزكرم وبخشش او،روشن وبخشنده شوم

                                                                                             «مولوي»

(2) گرم باز آمدي محبوب سيم اندام سنگين دل

                                                   گُل از خارم برآوردي و خار از پا و پاي از گِل

                                                                                                  «سعدي»

در بيت نخست سه واژه ي ''مِلك، مُلك و مَلَك'' به كار رفته اند. صامت هاي هر سه واژه يكسان اما مصوت هاي كوتاه آنان با هم متفاوت است.

در بيت دوم، دو واژه ي گل و گِل مصوت كوتاه دارند كه با هم تفاوت دارد و صامت هاي ''گ و ل'' در هر دو واژه يكي است.

جناس ميان اين نوع واژه ه را ـ كه علاو بر اختلاف معني، در مصوت يا مصوت هاي كوتاه نيز با هم فرق دارند ''جناس ناقص'' مي خوانيم. جناس ناقص در افزايش موسيقي لفظي بيت يا مصراع مؤثر است. بنابراين جناس ناقص عبارت است از : يكساني دو يا چند واژه در صامت ها و اختلاف آن ها در صورت هاي كوتاه. تكرار صامت ها، موسيقي دروني مصراع را پديد مي آورد.

 جناس ناقص اختلافي :

اختلاف حرف اول، ‌وسط   و آخر.

هر تير كه در كيش است، گر بر دل ريش آيد     مانند يكي باشيم از جمله قربان ها

                                                                                           «سعدي»

دل من هست از اين بازار، بيزار       قسم خواهي به دادار و به ديدار

                                                                             «نظامي»

ياد ياران عيار يار را ميمون بود           خاصه كان ليلي و اين مجنون بود

                                                                                  «مولوي»

در مثال اول، دو واژه ي ''كيش و ريش'' تنها در صامت آغازين با هم متفاوت اند و هم ساني دو صامت ديگر در ايجاد موسيقي داخلي مصراع مؤثر است.در مثال دوم كلمه دو واژه ي ''بازار و بيزار'' در مصراع اول و ''دلدار و ديدار'' در مصراع دوم.

حرف وسط بازار ''آ'' و حرف وسط بيزار ''اي'' است. ''دلدار و ديدار'' نيز اين گونه اند؛ يعني، حرف وسط آن ها با هم فرق مي كند.

در بيت سوم، دو واژه ي ''ياد و يار'' تنها در صامت پاياني با هم اختلاف دارند و هم ساني دو حرف ديگر اين دو واژه و همراهي آن دو با كلمه ي ياران آهنگ دلنشين دروني مصراع را پديد آوردست.

جناسي از اين نوع را كه اختلاف دو واژه در حرف اول و وسط يا آخر آنهاست، جناس ناقص اختلافي مي ناميم، به بيان ديگر جناس ناقص اختلافي : اختلاف دو كلمه در حرف اول، وسط يا آخر است. اين نوع جناس نيز در آفرينش موسيقي لفظي مؤثر است.

توجه : جناس ميان دو واژه را زماني جناس ناقص مي خوانيم كه اختلاف آن ها بيش از يك حرف نباشد.

براي نمونه، دو واژه ي ''يار و ياران'' جناس ناقص نيستند؛ زيرا اختلاف ان ها دو حرف است.

جناس ناقص افزايشي :

افزايش در اول، وسط و آخر.

اشك من رنگ شفق يافت زبي مهري يار    طالع بي شفقت  بين كه در اين كار چه كرد

                                                                                                    «حافظ»

''شفق'' در مصراع اول و ''شفقت'' در مصراع دوم به كار رفته است. اولين واژه سه صامت و دومي چهار صامت دارد و صامت اضافي ''ت'' در پايان شفقت آمده است. هم ساني بقيه ي صامت ها و مصوت ها در تكامل موسيقي لفظي بيت مؤثر است. به كلماتي چون '' رنج و مرنج'' ، ''چمن و چمان'' و ''شفق و شفقت'' كه اختلاف آن ها در تعداد حروف است، نيز جناس ناقص مي گوييم پس جناس ناقص افزايشي : اختلاف دو واژه است در معني و تعداد حروف. دو واژه در سه حالت، جناس ناقص دارند:

1-     اختلاف در مصوت هاي كوتاه (حركتي)

2-     اختلاف در نوع حروف (اختلافي)

3-     اختلاف در تعداد حروف (افزايشي)

ارزش جناس ناقص به موسيقي لفظي است كه در كلام مي آفريند.

 تكرار و تصدير:

گفتي ز خاك بيش ترند اهل عشق من             از خاك  بيشتر  نه كه از خاك كم تريم

                                                                                           «سعدي»

آدمي درعالم خاكي نمي آيد به دست             عالمي ديگر بيايد ساخت و ز نو آدمي

                                                                                            «حافظ»

در بيت اول واژه ي ''خاك''، سه بار واژه ي ''بيش تر'' دوبار تكرار شده اند. اين تكرار ناپيدا كه تا به جست و جوي واژگان تكرار برنخيزيم، نمي توانيم از آن آگاه شويم، آرايه اي است كه ''تكرار'' خوانده مي شود و موسيقي دروني شعر برخاسته از آن است. آهنگ دل نواز شعر تا حدي زيادي از آرايه ي ''تكرار'' حاصل مي شود.

بيت دوم : واژه ي ''آدمي'' در آغاز و پايان بيت تكرار شده است. اين گونه تكرار را ''تصدير'' مي نامند. تصدير نيز سبب زيبايي و گوش نوازي شعر است و بر تأثير آن مي افزايد. گاه در يك بيت،‌تكرار و تصدير با هم ديده مي شود كه ذكر تكرار كافي است؛ زيرا هر تصدير نيز نوعي تكرار است.

پس تكرار : تكرار يك يا چند كلمه است در شعر، به گونه اي كه بتواند بر موسيقي دروني بيفزايد و تأثير سخن را بيش تر سازد. اگر واژه اي در آغاز و پايان بيتي تكرار شود، آن را ''تصدير'' مي نامند. تكرار زماني پديد مي آيد كه كلمه اي دوبار يا بيش تر تكرار شود.

مطلع و مقطع : در اصطلاح شعرا، بيت اول غزل، قصيده و جز آن را مطلع و بيت آخر را بيت مقطع مي گويند.

گاهي مطلع و مقطع به معني آغاز و انجام سخن به كار مي رود، خواه سخن نظم باشد يا نثر.

حسن مطلع و حسن مقطع : اگر بيت اول غزل يا قصده اي خوب و زيبا باشد =، ميگويند داراي ''حسن مطلع'' است و اگر بيت آخر آن مطبوع و دلپسند باشد، مي گويند داراي ''حسن مقطع'' است.

حسن ابتدا و حسن ختام : اگر چه مطلع و مقطع و حسن آنها، هم در نظم و هم در نثر به كار مي رود، اختصامشان به شعر بويژه به قصيده بيشتر است در حالي كه حسن ابتدا و حسن ختام داراي كليت و مشمول بيشتر و اعم از مطلع و مقطع است.

تشیب، نسيب، تغزل : هر سه لغت در فرهنگ ها مرادف يكديگر و به معني غزل گفتن و عشقبازي نمودن و سخن عاشقانه سرودن است. در اصطلاح شعرا، پيش درآمد اوايل قصيده است كه مانند مقدمه اي است در بيان زيباييهاي محبوب و حكايت حال عشق و عاشق، شور و شوق و لذت وصل، رنج هجر و فراق يا وصف مناظر طبيعت؛ آنگاه شاعر به مناسبتي شيرين و گيرا و با بياني لطيف، از اين مقدمه به اصل مقصود قصيده، از قبيل مدح و ستايش يا تهنيت و تعزيت و نظاير آن گريز مي زند. بنابراين، تشبيب و ... در حقيقت پيشاهنگ قصيده و زمينه سازي شاعر است براي ورود به اصل مقصود.

تخلص :تخلص به دو معني در ميان اهل ادب معمول است.

1-  نام و شهرت شعري شاعر، كه مانند نام هاي خانوادگي است،‌همچون : سنايي، سعدي، حافظ، جامي، كه معمولاً‌ دو بيت پاياني و يا ما قبل آخر به كار مي رود.

2-  تخلص در قصيده، كه اين تخلص به معني گريز زدن و منتقل شدن از تشبيب و پيش درآمد است به اصل مقصود قصيده. اين گريز زدن به وسيله ي بيتي كه آن را ''بيت تخلص'' مي نامند، صورت مي گيرد. اگر شاعر اين بيت را به زيبايي و گيرايي و مناسب لطيف سروده باشد و با مهارت و استادي از تشبيب به اصل موضوع قصيده انتقال يافته باشد، به كار او ''حسن تخلص'' مي گويند.

ارتجال يا بديهه آن است كه سخن (اعم از شعر يا خطبه و گفتاري) را بي مقدمه در مجلس انشاء كنند و برخوانند. وقتي كسي شعري بدون تدارك قبلي و اعمال انديشه و فكر گفت، مي گويند مرتجلاً گفت يا بر بديهه (بالبداهه في البداهه) ساخت.

استقبال : آن است كه شاعري، گفته ي يكي از شاعران را سرمشق سازد و بر وزن و قافيه ي آن شعر بگويد. در اين مورد اصطلاح (اقتدا) نيز معمول است.

اطناب: يعني دراز سخني؛ سخني كه داراي الفاظ بسيار و معني كم و اندك باشد. اگر لفاظي و دراز سخني به حدي برسد كه موجب ملامت و دلزدگي شنونده و خواننده شود، به آن ''اطناب مُمِلّ'' مي گويند.

انسجام : ان است كه سخن، روان و يكدست باشد. سخني كه بدين صفت باشد، ''منسجم'' ناميده مي شود.

ايجاز: يعني آوردن الفاظ اندك با معني بسيار؛ در ايجاز شرط است كه الفاظ اندك، وافي به مقصود را رعايت اصول فصاحت و بلاغت باشد. سخن داراي قسمت ''ايجاز'' را ''موجز'' خوانند، چنانچه ايجاز به حدي باشد كه مخل معني و تحير وافي به مقصود باشد، آن را ''ايجاز مخل'' نامند.

بيت الغزل و بيت القصيده بهترين بيت غزل را بيت الغزل و بهترين بيت قصيده را بيت القصيده نامند، در تداول، ''شاه بيت'' مرادف اين اصطلاح است.

جزالت : آن است كه الفاظ سخن قوي و محكم و پر مغز باشد؛ سخني كه بدين صفت باشد ''جزيل'' گويند.

ركاكت : سستي و پستي و ابتذال لفظ و معني است و هر سخني را كه از حيث لفظ و معني داراي اين خصوصيت باشد ''ركيك'' نامند.

سلاست : آن است كه سخن نرم و روان و هموار و مطبوع باشد. سخني را كه بدين صفت باشد، سِلس يا سليس نامند. سلاست تقريباً‌ مرادف انسجام است.

سهل و ممتنع يا سهل ممتنع : به سخني اطلاق مي شود كه در ظاهر بسيار سهل و ساده جلوه كند. آنچنانكه تصور شود نظير آن را به آساني توان گفت، اما پس از تأمل و در مقام عمل معلوم شود كه بسيار دشوار و احياناً محال و ممتنع است. قصايد فرخي و اشعار سعدي، از اين خصوصيت برخوردار است.

غث و سمين : غث در لغت يعني لاغر و نزار و سمين يعني چاق و فربه و در اصطلاح ادبا آن است كه سخن هموار و يكدست نباشد،‌ يعني اشعار و عبارات عالي، با ابيات سست و نامناسب و ركيك، با هم به كار رفته باشد. ''اين سخن غث و سمين دارد'' ؛ يعني در آن اوج و خضيض يا قوت و ضعف هست.

مجابات :جوابگوي دو شاعر است به شعر يكديگر؛ شاعر دوم معمولاً وزن و قافيه شاعر اول را رعايت مي كند.

مساوات : كيفيت سخن متعارف و معمول يعني برابر بودن لفظ و معني در سخن . در سخن نه دراز سخني و اطناب باشد نه كوتاه سخني و ايجاز.

مطبوع : سخني است كه در نتيجه حس تركيب الفاظ و شيريني و گيرايي بيان، در دل بنشيند و در ذوق و سپند شنونده خوشايند افتد؛ و اگر آراسته به صنايع بديعي است، آن صنايع لطيف و طبيعي و بدور از تكلف و تصنع باشد. در نظم، اشعار فرخي، سعدي و حافظ و در نثر، گلستان سعدي چنين است.

مفرد ـ فرد ـ تك بيت : گاه شاعر تمام مراد و مقصود خود را در يك بيت بيان مي كند كه در اصطلاح شعرا به آن، فرد يا مفرد گويند و جمع آن را مفردات؛ مانند مفردات سعدي و ديگران.

تعقيد : پيچيدگي و دشوار فهمي سخن را تعقيد و سخني را كه معني آن پيچيده و فهم آن دشوار باشد ''مُعَقَّد'' نامند. اگر علت دشواري فهم سخن، الفاظ و كلمات نامأنوس باشد، مي گويند داراي تعقيد لفظي است؛ و اگر علت، تعبيرات دور از ذهن و كنايات،‌مجازات و استعارات غريب و مشكل باشد، گويند داراي تعقيد معنوي است.

فصاحت : درستي و شيوايي سخن حاصل نمي شود مگر آنكه در سخن، از لغات و تركيبات خوش آهنگ و رايج استفاده شود و تركيب بندي عبارات و جمله ها مطابق قواعد و دستور زبان باشد.

فصيح : صفت است هم براي سخن داراي خصوصيت فصاحت و هم براي گوينده آن. به عبارت ديگر اگر در سخن رعايت قواعد فصاحت باشد،‌مي گويند اين سخن فصيح است و به گوينده، هم مي گويند ''فصيح'' . بليغ مانند فصيح،‌هم صفت كلام است و هم صفت تكلم.

بلاغت : آن است كه سخن درست و شيوا (فصيح) را بجا و مناسب حال و مقام بگويند؛ از آنكه گفته اند : ''هر سخن جايي و هر نكته مكاني دارد''.

چيستان يا لغز: آن است كه چيزي به صراحت نام نبدند اما اوصاف آن را چنان بيا كنند كه خواننده و شونده فصاحت ذوق از شنيدن آن اوصاف به مقصود گوينده پي ببرد.

كنايه : در لغت به معني پوشيده سخن گفتن است و در اصطلاح سخني است كه داراي دو معني نزديك  و دور (قريب و بعيد) باشد و اين دو معني هم لازم و ملزوم يكديگر باشند، سخن را به نحوي بيان كند كه ذهن خواننده يا شنونده به كمك معني صريح و روشن نزديك، پي به معني دور آن ببرد. مثلاً اگر به كسي بگوييم ''پخته خوار'' منظور ما اين است كه او تنبل است و از دست رنج ديگران استفاده مي كند؛ همچنين اگر بگوييم ''در خانه ي فلاني هميشه باز است'' منظور اين است كه در آنجا رفت و آمد زياد است. و ''سفرة خانه فلاني هميشه گسترده است'' يعني ''مهمانواز'' است. تفاوت كنايه و مجاز در اين است كه در كنايه، هم معني وضعي و حقيقي (نزديك) سخن را مي توان اراده نمود و هم معني لازم (دور) آن را، در حالي كه با وجود قرينه در مجاز، ذهن،‌فقط متوجه معني غير اصلي ميشود.                                       سعیدحاجی حسینیhttp://palpalasi.blogfa.com/