خلاصه ولی کامل از برخي صنايع و اصطلاحات ادبي (1)
برخي از صنايع و اصطلاحات ادبي
مراعات نظير:
(1) مجنونِ رخ ليلي چون قيسِ بني عامر فرهادِ لب شيرين چون خسرو و پرويزم
«سعدي»
(2) مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كشته ي خويش آمد و هنگام درو
«حافظ»
(3) شبي دربيابان كله ازبي خوابي پاي رفتنم نماند.سر بنهادم وشتربان راگفتم:دست ازمن بدار.
«سعدي»
بيت اول را بخوانيد؛ هر مصراع، داستان عاشقانه اي را به ياد شما مي آورد. نخستين مصراع نام ''مجنون، ليلي و قيس بني عامر'' را در بردارد. مجنون لقب قيس بني عامر است كه عاشق ليلي است و داستان ليلي و مجنون سرگذشت دل دادگي اين دو است. در مصراع دوم فرهاد، شيرين و خسرو و پرويز قهرمانان داستان خسرو و شيرين اند. تناسبي كه در مصراع اول و دوم احساس مي شود،از آن جاست كه نام هايي كه در هر مصراع آمده اند، نام قهرمانان يك داستان است و اين تناسب، زيبايي مي آفريند.
در بيت دوم، واژه هاي مزرع، داس، كشته و درو چيزهايي هستند كه در كار كشاورزي با هم به كار مي روند و هر يك جزئي است از يك كل در كنار هم به كار رفته اند؛ بي آن كه در نگاه اول اين ارتباط و همراهي آشكار باشد. موسيقي معنوي بيت نيز كه از عوامل زيبايي آن است. از اين تناسب ها بر مي خيزد.
پاي، سر، دست از مجموعه ي اندام هاي آدمي است. هنر سعدي در اين است كه به اين تناسب عنايت دارد و مي خواهد اين سه واژه را با هم بياورد ولي تركيب كلام او به قدري نيكوست كه هيچ واژه اي نمي تواند جانشين اين كلمات گردد. اين آرايه كه هنر آن ايجاد تناسب معنوي ـ از هر جهت ـ در اثناي كلام است، مراعات نظير نام دارد. پس، مراعات نظير: آوردن واژه هايي از يك مجموعه است كه با هم تناسب دارند. اين تناسب مي تواند از نظر جنس، نوع، مكان، زمان، همراهي و ... باشد.
مراعات نظير سبب تداعي معاني است. اين آرايه موجب تكاپوي ذهن مي شود در جست و جوي هم زاد و هر نوع تناسب به شرط آگاهي ميتواند يادآور اين هم زاد باشد. مراعات نظير بيش از هر آرايه ي ديگري در شعر و نثر فارسي به كار رفته است.
تلميح:
بيستون كندن فرهاد نه كاري است شگفت شور شيرين به سر هر كه فتد، كوه كن است
«هماي شيرازي»
داستان فرهاد و شيرين يكي از بخش هاي داستان «خسرو شيرين» است. فرهاد كه سنگ تراشي ماهر است. با شيرين رو به رو مي شود يك دل نه صد دل شيفته ي او مي گردد. ظهور اين رقيب صادق و پاكباز، خسرو را به چاره انديشي وا مي دارد. خسرو بعد از آن كه نمي تواند بازور و زر حريف فرهاد شود و او را به دام تزوير خويش مي كشد و شرط وصال شيرين را كندن راهي در كوه بيستون قرار مي دهد. فرهاد با نيروي عشق به كوه كني مي پردازد. خبرچينان خسرو را خبردار مي سازند كه اگر فرهاد بدين ساز بيش رود، راهي در كوه باز مي كند و خسرو بايد دست از شيرين بردارد. خسرو به تدبير مكاران، عجوزه اي را به نزد فرهاد مي فرستد و او را باخبر دروغ مرگ شيرين مي كشد، خواننده اي كه از اين داستان آگاه ست، وقتي با اين بيت روبه رو مي شود، با ديدن كلمه بيستون تمام ماجرا را به ياد مي آورد. اين يادآوري منشأ لذتي است كه از شنيدن بيت احساس مي شود. و اين تداعي، تنها به ياري چند واژه صورت مي گيرد كه در پس آن دانسته اي تاريخي، اساطيري، فرهنگي و ... نهفته است. اين اشارت شاعرانه را تلميح مي خوانند. به بيان ديگر تلميح اشاره اي است به بخشي از دانسته هاي تاريخي، اساطيري و ... . ارزش تلميح به ميزان تداعي اي بستگي دارد كه از آن حاصل مي شود. هر قدر اسطوره ها و داستان ها مورد اشاره لطيف تر باشند. تلميح تداعي لذت بخش تري را به وجود مي آورد. لازمه ي بهره مندي از تلميح، آگاهي از دانسته اي است كه شاعر يا نويسنده به آن اشاره مي كند. تلميحات گاهي مراعات نظير نيز هستند.
تضمين:
(1) چشم حافظ زير بام قصد آن حوري سرِشت شيوه ي جَنّاتُ تَجْري تَحِتَهاالْاَنهار داشت
«حافظ»
(2) چه خوش گفت فردوسي پاكزاد كه رحــمت بر آن تـــــربت پــاك بـــاد،
«ميازار موري كه دانه كش اســت كه جان دارد و جان شيرين خوش است»
«سعدي»
شاعر بخشي از آيه ي هشتم سوره ي (انبي ، 98) را در كلام خويش عيناً به كار برده است. او ضمن آن كه در بيان مقصود خويش از اين آيه استفاده كرده، با ايجاد تنوع در كلام سبب شده است كه ذهن به وادي ديگري پاي نهد يعني به دنياي قرآن روي آورد و با ديدن اين آيه، آن چه از قرآن و بهشت و ... مي داند در خاطرش تداعي شود و به سبب همين نكته از اين بيت بيشتر لذت ببرد.
شاهد دوم، سعدي بيتي را عيناً از فردوسي در سخن خويش آورده و خود با ذكر نام فردوسي به اين نكته اشاره كرده است. او توانسته است با استفاده از اين بيت سه كار را هم زمان انجام دهد :
الف) مقصود خويش را به بهترين نحو ادا كند.
ب) با ايجاد تنوع در ذهن خواننده سبب التذاذ بيشتر وي شود.
پ) بِه اطلاع و آگاهي خويش از فردوسي و اثر ارزشمند او شاهنامه، به طور غير مستقيم اشاره كند.
اين كار يعني استفاده از آيه ي قرآن، مصراع يا بيت شاعر و ديگر ... ''تضمين'' خوانده ميشود.
با توجه به آنچه گفته شد،: آوردن آيه، حديث، مصراع يا بيتي از شاعري ديگر را در اثناي كلام تضمين گويند. تضمين با ايجاد تنوع، سبب التذاذ خواننده مي شود. پديد آورنده ي ايجاز در كلام است و آگاهي شاعر را از موضوعات مختلف نشان مي دهد. هر قدر تضمين طبيعي تر باشد،هنري تر است.
تضاد:
(1) گفتي به غمم بنشين يا از سر جان برخيز فرمان بَرَمت جانا، بنشينم و برخيزم
«سعدي»
(2) بار فراق دوستان بس كه نشسته بر دلم مي رود و نمي رود ناقه به زير محملم
«سعدي»
در بيت اول دو بعل (نشين و برخيز) به كار رفته است. اين دو فعل از نظر معني ضد يكديگرند. تقابل دو معني سبب تداعي ميش ود و ذهن از اين تداعي لذت مي برد، موسيقي معنوي بيت از مقابله اين دو فعل پديد مي آيد.
اين تضاد در كنار تشبيه پنهاني كه در بيت به كار رفته، توانسته است در القاي مفهوم مؤثر باشد و بر زيبايي سخن بيفزايد. همچنين استفاده از دو فعل مثبت و منفي از مصدري يكسان، از تضاد هاي هنرمندانه و يكي از لطيف ترين آن هاست و مي تواند موسيقي معنوي لازم را در بيت به وجود آورد. مانند مي رود و نمي رود كه هر دو از مصدر (رفتن) هستند. كه يكي مثبت و ديگري منفي مانند مثال دوم. پس تضاد : آوردن دو كلمه با معني متضاد است در سخن براي روشنگري، زيبايي و لطافت آن.
تضاد قدرت تداعي دارد و از اين رو سبب تلاش ذهني مي شود و در شعر نثر به كار مي رود.
تناقض:
هر گز وجودِ حاضر غايب شنيده اي من در ميان جمع و دلم جاي ديگراست
«سعدي»
در اين بيت، ''حاضر غايب'' به هم اضافه شده اند و غايب، صفت حاضر واقع گرديده است. آيا از نظر منطقي چنين امري ممكن است؟ مسلماً خير؛ انساني كه حاضر است، نمي تواند غايب باشد. به تعبير ديگر، اين دو صفت متناقض اند؛ يعني وجود يكي نقض وجود ديگري است اما شاعر اين دو صفت متناقض را چنان هنرمندانه در تركيب كلام خويش به كار برده كه نه تنها پذيرفتني مي نمايد بلكه به عنوان يكي از زيباترين بيت هاي فارسي،ضرب المثل شده است. موسيقي معنوي بيت، از اين آرايه ي شاعرانه ـ كه نوعي تناقض است ـ پديد مي آيد. اين آرايه را تناقض (پارادوكس) مي ناميم.
حس آميزي:
(1) ببين چه مي گويم
(2) بوي بهبود ز اوضاع جهان مي شنوم شادي آورد گل و باد صبا شاد آمد
«حافظ»
(3) از اين شعرِتر شيرين ز شاهنشه عجب دارم كه سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي گيرد؟ «حافظ»
مثال نخستين را بارها در سخن روزمره شنيده ايد؛ اكنون بار ديگر به آن دقت كنيد. گفتار را با كدام حس در مي يابيد؟ با حس شنوايي، اما گوينده از شما مي خواهد كه سخن و گفته ي او را ببينيد؛ يعني، به جاي شنيدن،سخن را ببينيد. اين آميختن دو حس را با يكديگر ''حس آميزي'' گويند.
در دومين شاهد، شاعر بوي بهبود زمانه را شنيده است. آيا بو، شنيدني است؟ يعني با گوش و از طريق حس شنوايي احساس مي شود؟ يقيناً اينگونه نيست. ما بو را از طريق حس بويايي و با بيني يا احساس مي كنيم اما شاعر اين دو حس را با يكديگر آميخته و اين از عوامل ايجاد موسيقي معنوي در شعر است.
شعر در مقوله ي شنيدني هاست؛ يعني، حسي كه با آن سروكار دارد، شنوايي است. تري يك چيز لمس كردني است و حس لامسه را در مي يابد. شيريني يك امر چشيدني است و چشايي، حس در يابنده ي آن است. در سومين شاهد، حافظ در يك تركيب سه حس را با هم آميخته است و از خواننده مي خواهد تا شعر شنيدني را لمس كند و بچشد. اين حس آميزي در شعر زيبايي ايجاد مي كند.
پس حس آميزي : آميختن دو يا چند حس است در كلام؛ به گونه اي كه با ايجاد موسيقي معنوي به تأثير سخن بيفزايد و سبب زيبايي آن شود.
ايهام:
(1) بي مهر رُخَت، روز مرا نور نمانده است وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده است
«حافظ»
(2) خانه زندان است و تنهايي ضلال هر كه چون سعدي گلستانيش نيست
«سعدي»
عشق و محبت اولين معنايي است كه به ذهن شما ميرسد و معني مصراع اين گونه به ذهن مي آيد : بدون محبت تو، روز من سياه است. اكنون مهر را به معني خورشيد بگيريد؛ معني مصراع چنين است : بدون خورشيد روي تو روز من سياه است.
به احتمال قوي قصد شاعر معني دوم ـ يعني خورشيد ـ بوده است. اما او خواسته با ذهن خواننده بازي كند تا نخست به معني اي كه درست نيست دل خوش كند و سپس معني درست را دريابد. اين سرگرداني ذهن، منشأ لذتي است كه خواننده احساس مي كند. اين بازي شاعرانه را ''ايهام'' مي خوانيم.
بيت دوم را بار ديگر بخوانيم. واژه ي گلستان يك معني عام و يك معني خاص دارد. زماني كه در اين بيت به اين واژه مي رسيم، نخست معني عام آن ـ يعني باغ و گلزار ـ به ذهن مي رسد؛ زيرا باغ و گلزار است كه انسان به هنگام تنهايي يا آن گاه كه از خانه سير مي شود، مي تواند بدان پناه برد اما مقصود سعدي معني خاص آن يعني كتاب گلستان است. زيبايي در اين است كه هر دو معني با واژه هاي بيت تناسب دارند. لازمه ي دريافت آرايه ي ايهام، آگاهي از معاني مختلف واژه ها و عبارت هاست. مهم ترين فضيلت اين گونه سخن گفتن، همين است كه گاه به خواننده آزادي انتخاب مي دهد؛ آزادي انتخاب هر كدام از دو سوي معني. پس ايهام : آوردن واژه اي است با حداقل دو معني كه يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد. مقصود شاعر معمولاً معني دوم و گاهي هر دو معني است.
ايهام نوعي بازي با ذهن خواننده است تا نخست به معني اي دل ببندد كه درست نيست و سپس،معني درست را دريابد.
در ايهام، واژه يا عبارت به گونه اي است كه ذهن بر سر دوراهي قرار مي گيرد و نمي تواند در يك لحظه يكي از دو معني را انتخاب كند. اين انتخاب، كاري آسان نيست و اين حالت رواني بيشرين لذت را در خواننده ايجاد مي كند. زماني مي توانيم آرايه ايهام را دريابيم كه از معاني مختلف واژه ها و عبارت ها آگاه باشيم.
ايهام تناسب
(1) چنان سايه گستر د بر عالمي كه زالي نينديشد از رستمي
«سعدي»
(2) ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم سالي است حال هجران تو چه داني كه چه مشكل حال است
«حافظ»
در شاهد نخستين، واژه ي ''زال'' به كار رفته است. با بودن واژه ي ''رستم'' در پايان مصراع، ذهن آدمي به سوي اين معني مي رود كه زال در اين مصراع نام پدر رستم است. در حالي كه اين معني درست نيست. ''زال'' در اين جا به معني ''پيرزن سپيدموي'' است. اين ترديد و دو دلي، ذهن را به تكاپو و جست و جوي معني درست وامي دارد و سبب اين تكاپو همان كاربرد واژه ي زال است كه دو معني دارد. اين آرايه ي شاعرانه را ''ايهام تناسب'' مي ناميم؛ زيرا در آن واژه اي با دو معني به كار مي رود؛ يك معني آن قطعاً پذرفتني و درست است و معني ديگربا بعضي از اجزاي كلام تناسب دارد؛ يعني يك مراعات نظير است.
در بيت دوم، ''ماه'' به چه معني است؟ ماه استعاره از معشوق شاعر است. اما يك معني ديگر نيز دارد و آن یک دوازدهم سال است كه سي روز مي باشد. ماه در اين بيت يقيناًبه معني دوست شاعر است. اما بدان معني ديگر ـ يعني ''سي روز'' ـ نيز با واژه هاي سال و هفته كه در همين مصراع به كار رفته، متناسب است. اين شگرد شاعرانه ''ايهام'' است. ايهام در حد درست بودن يك معني و تناسب معني ديگر با واژه هاست.
ايهام تناسب : آوردن واژه اي است با حداقل دو معني كه يك معني آن مورد نظر و پذيرفتني است و معني ديگر نيز با بعضي از اجزاي كلام تناسب دارد. ايهام تناسب با درگير ساختن ذهن خواننده بر سر انتخاب يك معني لذت ادبي ايجاد مي كند. تفاوت ايهام تناسب با ايهام در اين است كه در ايهام، هر دو معني پذيرفتني است اما در ايهام تناسب، تنها يك معني به كار مي آيد و معني دوم با واژه ها يا واژه هاي ديگر يك مراعات نظير مي سازد. ايهام تناسب در شعر سعدي و حافظ فراوان است.
لف و نشر
(1) اي شاهد افلاكي در مستي و در پاكي من چشم تو را مانم، تو اشك مرا ماني
«رهي»
(2) آن نه زلف است و بنا گوش كه روز است و شب است و آن نه بالاي صنوبر كه درخت رطب است
«سعدي»
در مصراع اول دو متمم (مستي و پاكي) آمده اند كه متعلق به دو جمله هستند كه در مصراع دوم بيان شده است.
دو متمم يا دو وجه شبه را ''لف'' و دو جمله ي بعدي را ''نشر'' مي نامند. غرض از اين آرايه آن است كه خواننده با كوشش ذهني خويش اين جابه جايي و پيوند را دريابد و از سخن بيشتر لذت ببرد. دراين مثال، چون لف اول (در مستي) به نشر اول (من چشم تو را مانم) و لف دوم (در پاكي) به نشر دوم (تو اشك مرا ماني) باز مي گردد و لف ها به ترتيب نشرهاست، آن را ''مرتب'' مي خوانيم.
در مصراع اول مثال دوم شاعر دو تشبيه آورده است. او ''زلف'' را به ''شب'' و ''بناگوش'' را به ''روز'' مانند كرده است. دو مشبه را با هم و دو مشبهٌ به را با هم ذكر كرده است تا خواننده با تأمل، اين همانندي را دريابد و بداند كه دوشبه لف اند و دو مشبهٌ به نشر. اما اگر به ترتيب آن ها دقت كنيم، در مي يابيم كه برخلاف مثال پيشين، لف ها به ترتيب نشرها نيامده اند. لف اول به نشر دوم و لف دوم به نشر اول مربوط مي شود. اين گونه لف و نشر را به سبب همين بي نظمي، ''مشوش'' مي گويند.
پس با توجه به آنچه گفته شد: لف و نشر : آوردن دو يا چند واژه است در بخشي از كلام كه توضيح آن ها در بخش ديگر آمده است. رابطه اي لف و نشر، ''مفعول و فعل، فاعل و فعل''، ''مشبه و مشبهٌ به''، ''مسندٌ اليه و مسند''، ''اسم و متمم''، ''اسم و صفت'' و ... است.
اگر نشرها به ترتيب توزيع لف ها باشد، ''مرتب'' ناميده مي شود و اگر چنين نباشد ''مشوش'' (به هم ريخته) است.
لف و نشر مرتب، هنري تر از مشوش است. موسيقي معنوي كه از لف و نشرحاصل مي شود، به دليل درگيري ذهن براي يافتن ارتباط لف و نشرهاست.
اغراق:
(1) كه گفتت برو دست رستم ببند؟ نبندد مرا دست، چرخ بلند
«فردوسي»
(2) بگذار تا بگريم چون ابردر بهاران كز سنگ ناله خيزد، روز وداع ياران
«سعدي»
در مثال اول رستم چنين ادعا مي كند كه فلك هم نمي تواند دست او را ببندد؛ يعني، از نظر قدرت و توانايي براي خود صفتي مي آورد كه بيش از حد معمول است. ادعاي صفتي اين گونه را كه گاه عقلاً و عادتاً پذيرفتني نيست، ''اغراق'' مي ناميم. اغراق ذهن را به درگيري مي كشاند كه براي آن لذت بخش است و زيبايي بيت در همين اغراق است. اغراق در شاهنامه فردوسي بيشتر از هر اثر ديگري به كار رفته است؛ زيرا مناسب ترين ابزار براي تصوير جهاني حماسي است.
به دومين مثال دقت كنيد. گريه كردن مانند ابر بهاران كه سيل را بر دشت جاري مي سازد، در توان هيچ كس نيست. شاعر با همانند سازي خود به ابر بهاري، چنين صفتي را براي خويش مي آورد كه بيش از حد معمول است. در مصراع دوم نيز شاعر تلخي وداع دوستان را از يكديگر چنين توصيف مي كند كه در روز وداع، سنگ نيز به ناله در مي آيد؛ سنگي كه در سنگدل بودن مَثَل است. اين كه كسي چون ابر بهاري بگريد و سنگ ناله سر دهد، در عالم واقع صورت نمي پذيرد و عقل نيز بر درستي آن صحه نمي گذارد اما مجموع اين دو تصوير، خالق تناسب معنوي بيت است و زيبايي بيت به آن ها وابسته است.
پس اغراق : ادعاي وجود صفتي در كسي يا چيزي است؛ به اندازه اي كه حصول آن صفت در آن كس يا چيز بدان حد، محال يا بيش از حد معمول باشد. اغراق از اسباب زيبايي و مخيل شدن شعر و نثر است. شاعر به ياري اغراق، معناي بزرگ را خُرد و معاني خُرد را بزرگ جلوه مي دهد. زيبايي اغراق در اين است كه غير ممكن را طوري ادا كند كه ممكن به نظر ميرسد. اغراق ذهن خواننده را به تكاپو وامي دارد و اين تلاش ذهني سبب كسب لذت ادبي است.
حسن تعليل:
(1) هنگام سپيده دم خروس سحري داني ز چه رو همي كند نوحه گري
يعني كه نمودند در آيينه ي صبح از عمر، شبي گذشت و تو بي خبري
«خيام»
(2) از صوفي پرسيدند : هنگام غروب، خورشيد چرا زرد روي است؟ گفت : از بيم جدايي
«از اسرار البلاغه»
شاعر در مثال اول، براي خواندن خروس سحري، علتي خيالي مي آورد. او مي گويد: كه خروس بدون سبب ناله سر نمي دهد. كه در آيينه ي صبح حقيقتي را مي بيند و آن اين است كه از عمر ما روزي ديگر گذشت و ما هم چنان در بي خبري مانده ايم. اين علت ادعايي كه سخت پذيرفتني مي نمايد و توان اقناع مخاطب را دارد، عامل اصلي موسيقي معنوي موجود در اين بيت است.
در آخرين جمله، علتي كه صوفي براي زردي خورشيد به هنگام غروب مي آورد علمي و واقعي نيست. او در ذهن خويش خورشيد را به كسي مانند كرده كه از ترس جدايي از ياران خويش، زرد روي گشته است. اين تعليل كه ريشه در تشبيه دارد، با آن كه واقعي نيست، زيباست و مخاطب را قانع مي سازد، اين علت سازي را به سبب زيبايي آن ''حسن تعليل'' مي گويند. به بيان ديگر
حسن تعليل : آوردن علتي ادبي و ادعايي است براي امري، به گونه اي كه بتواند مخاطب را اقناع كند. اين علت سازي مبتني بر تشبيه است و هنر آن زيبا يا زشت نمودن چيزي است. با وجود اين كه حسن تعليل، واقعي، علمي و عقلي نيست، مخاطب آن را از علت اصل دلپذيرتر مي يابد و راز زيبايي آن نيز در همين نكته است. اين آرايه در شعر و نثر به كار مي رود.http://palpalasi.blogfa.com/